شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
گلدان به گلدانتو را بوئیده اماما هیچ گلیعطر تو را لو ندادخیابان به خیابانآواره تو شدماما هیچ خیابانینشانی از تومسیر قدم هایم نکردآرزو به آرزوتو را دعا کردماما خدا به آرزویم پا ندادبانو!در خواستن تومن خسته نمی شوم امابسیاری گل را رنجانده امخیابان ها را اسیر کرده امخدا را اسیرتربانو!محض خاطر گل ها و خدا هم شدهدلت را راضی کنبا دل من راه بیایدباور کن!عاشقی را خوب بلدماگر دلت اجازه بدهد...
وخدا خواست که یعقوب نبیند یک عمرشهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...
کوتاه ترین قصه ی شب رابه من بگو ...با یک شب بخیر از زبان تومیشودخدارا هم درخواب دید......
گذشت میکنم تا آسایش داشته باشمبه فراموشی میسپارم تا لبخند بزنمسکوت میکنم تا با کسی بحث وجدل نکنمچشم پوشی میکنمچون هیچ چیز ارزش ناراحت شدن نداردصبر میکنم چون بینهایت به خدا امیدوارم...
باور ڪن !ڪار من نیستڪار ِخداست دلم جایےمیان ِنَفَس هایَتگیر ڪرده است...
یه روزى خدادرى رو به روت باز میکنهکه جبران همه ىدرهاى بسته زندگیت باشه .......
در هیاهوی زندگی دریافتماگر کسی به این باور برسد که غیر از خدابه کسی احتیاج نداردخدا هم او را به غیر از خودشمحتاج نخواهد کرد.......
من حاضرمروزى صدبار التماس خدا روبراى براوردن خواسته هام بکنمولى یکبار هم منت بنده هاشو نکشم.......
من خدا را در قمقمهی آب یافتهام ، در عطر یک گل ، در خلوص برخی کتابها ، و حتی نزد بیدینان ؛ اما تقریباً هیچگاه وی را نزد آنانی که کارشان سخن گفتن ازاوست، نیافتهام !...
دلم چیزی نمیخواهددر این دنیا که سنگ ها هم به پاهای لَنگ میخورندفقط میتوان خدا را آرزو کرد...
مادر تنها کسیه کهمیشه مهربونیه خدا رو باهاشتخمین زد......
خداست آنکه خودش هست سرپناهِ کسیخدای باخبر از قصّهی گناهِ کسی.فدای چشمِ خطاپوش و مهربانِ خداکه مانده خیره به پروندهی سیاهِ کسی.همان دقایقِ اوّل... همان شروعِ دعاگذشت مثل همیشه از اشتباهِ کسی...
خدایا:هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختی ام رانگیر...هنگامی که توانایی ام دادی، عقلم را نگیر...هنگامی که مقامم دادی، تواضعم رانگیر...آنگاه که تواضعم دادی ، عزتم رانگیر......
قربون بزرگیت برم خدامن قند ندارمیک کم از اون اتفاق های شیرین زندگیو برای من هم بفرست...
با تو در آرامشی تن به تن گسترده می شوم و جهانم هیچ سمتی نداردعقربه های ساعت دیواری ام را برداشته ام و فلسفه دیگر آزارم نمی دهدبا تو که هستمشک ندارممثل خدا طولانی می شوم مثل همین شبی که روی پلک فردا سنگینی می کند با تودر آرامشی تن به تن ......
فکر کنم دیگه وقتشه خدا بیاد بغلمون کنه ،بگه ؛ یه دست واسه دوربین تکون بِده......
اینجا همه خوبند خیالت راحت ! من مانده ام و چهار تا هم صحبت این گوشه نشسته ایم و دلتنگ تو ایم من…عشق…خدا…عقربه های ساعت...
کاش میشد خدا را بغل کرد و بهش گفت مرسی که شیرین ترین خواهر دنیا را به من دادی......
احساس من به تونه شبیه بوسهای ممنوعه استنه پرندهای آزادو نه بوتهای محتاج به خاکاحساس من به توشبیه آرزویی برآورده استشبیه پیچکی بیتاب که تا خدا میرود...
ساحل دلتو بسپار به خدا... خودش قشنگترین قایقو برات میفرسته!...
چشم واکردم و دیدم که خدایم تو شدی...
بعضی وقت هاخدا نجاتمون میدهولی ما جدایی حسابش می کنیم...همیشه جدایی بد نیست........
من عاشقی رااز خدا یاد گرفتمهمان لحظه که گفت:صد بار اگر توبه شکستی بازآ......
عشقِ عقلانیِ روح نسبت به خدا،جزئی است از عشقِ بی حد و حصری که خدا نسبت به خود دارد.اسپینوزا...
خدای من بامن است...پس نگران هیچ چیز نیستم.....
زمان زیادی گذشت که فهمیدم اونی که میخوای نمیشه…فهمیدم بی تفاوتی بزرگترین انتقامه…تنفر یک نوع عشقه…دلخوری و ناراحتی از میزان اهمیته…!غرور بزرگ ترین دشمنه…خدا بهترین دوسته…سلامتی بالاترین ثروته…آسایش بهترین نعمته…فهمیدم رفتن همیشه از روی نفرت نیست…هرکی زبونش نرمه دلش گرم نیست…هرکی اخلاقش تنده، جنسش سخت نیست…و هرکی میخنده، بدون درد و غم نیست…ظاهر دلیلی بر باطن نیست…فهمیدم کسی موظف به آروم کردنت نیست…فهمیدم جنگ کردن با بعض...
نگران فردا نباشچون خدا زودتر از تو اینجاست...
زلیخا جان یوسفت راستش را بگو...به خدایت چه گفتی که اینطور پادرمیانی کرد؟؟...
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟خدا جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیربا اعتماد زمان حال ات را بگذران...و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز.شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است....فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید...
دوست دارم فیلمِ آفرینش رابرگردانم به عقبچهره یِ خدا دیدنی است هنگامِ آفریدنِ تو....تولدت مبارک، عشقِ زیبایِ من...
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقه ها دارد رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را ....
تو نباشی؛ چرا دو صندلی؟!تو نباشی؛ چرا دو پنجره؛ دو تخت؟!....تو نباشی؛ مثل این است کهوارد بهشت شوی؛خدا رفته باشد...!...
تقاص ، تاوانهر چه میخواهی نامش را بگذارمن اما فقط می دانم خدا از اشک های هیچ کس ساده نمی گذرد...
گاهی وقتا یه چیزی رو از خدا میخوایاما زندگی برنامه های بهتری برات داره...اگه امروز اونی نبود که میخواستیآغوشت رو باز کنبرای چیزی که فراتر از تصور توئه.....
دیروز که رفتی...خدا گریه کردو همه اسمش را باران گذاشتند......
به خدا که وصل میشوی، آرامش وجودت را فرا میگیرد....
بعضی وقت هاخدا نجاتمون میدهولی ما جدایی حسابش می کنیم...همیشه جدایی بد نیست.....
ﻭقتی ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯽﺷﻮﺩﻭ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽﺷﻮﺩقمارِ سنگینی کرده ای!ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻭد .. ﺩﯾﻦ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﯾﮑﺠﺎ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﯼ...
گاهی میرسه که دیگه از خدانه پول میخواینه خونه میخواینه کَس و کاریه موقع هایی هستفقط یه دل خوش میخوایفقط یه دل خوش!!...
به خدا بارون که میزنه آدم تنها ، تنها تر میشه...
عمامه به سر، خِرقه به بر، سُبحه در انگشتچون روی دلت سوی خدا نیست چه حاصل...
کار خدا نشد ندارد او خوب می داند چطور در و تخته را به هم جور کندخواسته هایت را به او بسپاراو حتما راهی برای رسیدن ، به تو نشان خواهد داد ...
من و تو مثل پازلیم که خداواسه هم آفریدمون...
خدا صبری بده به قلبی که ،چیزی رو میخواد و نمیشه ....
من به دنبال خدایی، هستم که مرا با همه دیوانگی ام ناز کند...
به قیمت سفید شدن موهایم تمام شد!ولی آموختم که :ناله ام، سکوت باشد...گریه ام، لبخند...و تنها همدمم، خدا....
فرشته گفت:پس قرارمان این باشدهر چه انسان روی زمین انجام داد نتیجه اش را ببیندخدا گفت غیراز دل شکستنکه جواب آن را خودم میدهم ....
چند خط روی پیشانی مادرم،دستخط خدا بود، با این مضمون، «این بنده ام پروردگار عشق است،قدر او را قدر من دان.» تازه آموختم، خدا مادران را خدای عشق می نامد...
دستهایت را بگشادلت را به امیدخودت را به صبح پیوند بزنامروز روز دیگریستطلوعی که مهربانی خدا در آن نقش بسته.....
خواهر که داشته باشییعنی خدا دیگه خیلی دوستت داشتهکه بهت یه مامان کوچولوی دومیه رفیق مهربونو یه همبازیِ همراه داده...