یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
الهی تو که باشىتمام دورها نزدیکوتمام ناممکن هاممکن مى شوند گرماى بودنت را از سرماى روزگار ما نگیرالهى آمین...
ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم!آهوی گرفتار به زندان شما مندیوانه تر از مردم دیوانه اگر هستجانا، به خدا من... به خدا من... به خدا من...
آنقدر بی صدا آمدمکه وقتی به خودت آمدیهیچ صدایی جز من نبود .آنقدر ماهرانهتمام تو را دزدیدمکه خدا همبه شوق آمد .آنقدر عاشقانه نگاهت خواهم داشتکه دنیادر احکام سرقتتجدید نظر کند ......
هر کجا هستی بگو تا آسمان باران بباردجمعه های بی تو حالم هیچ تعریفی ندارد...
سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم مشتی خاککه ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانهیا سنگی در دامان یک کوهیا قدری سنگ ریزه در انتهای یک اقیانوسشاید خاکی از گلدانیا حتی غباری بر پنجرهاما مرا از این میان برگزیدند : برای نهایت برای شرافت برای انسانیتو پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : نفس کشیدن دیدن شنیدن فهمیدن و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام : برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که ...
یک سال،خواب عمیقنه نجوائےبود و نه سجاده پهنی!رمضان که آمد میانِ سجادهام،حاضر شدی! گفتی بیاچقدردلم برایت تنگ شده بود!و باز،تو ازمن منتظرتر بودی!...
خدایا ...به تو توکل میکنم و حس داشتنت پناهگاهی میشود همیشگی در اوج سختی هایم ... و غرق غرورم می کند.خدایا ...سپاس به خاطر همه چیز...
وقت سحر نزدیک استخدایا...حرفی دارم...خواسته ای دارم :پول و کار نمیخواهم...قدرت و شهرت نمیخواهم...فقط از تو میخواهم....هیچ امیدی را ناامید نکن......