یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
حریفِ بازیِ عشقم، دلی بلد دارم اگرچه گاه هم اخلاق های بد دارم ولی به خاطرِ آن بیست سال بی عشقی چه انزجارِ عجیبی از این عدد دارم مگر تو رحم کنی، چون برای این دلِ نو چقدر شوق که از راه می رسد دارمبه گفته ی دلِ عاشق که بندِ قافیه نیست شبیهِ مردِ چهل ساله دوستت دارمارس آرامی...
خوشا شعری که در وصف نگارین یار خود امشب سرودمنوشتم با طلا بر قلب خود حک کرده چون جانم ستودمارس آرامی...
ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت رابا عذر بیقراری این بهترین بهانه ست...
باز چه خنجری به قلبم میزند اگر بگویم هنوز دوستش دارم؟من از کشته شدن میترسماگر قرار است بعد از آن نفس بکشم..مأوا مقدم...
زیباست به قدری که دلم رفته برایشرد می شود از کوچه ی ما عطر هوایشآهوی نگاهش شده صیاد غرورمهم قیمت جان است ولی ناز و ادایشهوش از سر من رفته که این بار بچینمیک بوسه از آن غنچه ی لب های بلایشای کاش که بر گردن او حلقه کنم دستآنقدر ببوسم و بماند ردِ جایشپر می زند از دامن او شعر به خورشید پروانه و گل ریخته ام بر سر و پایشاز شیطنتش وا شده صد چشمه ی لبخندماه دل من پاک بهاری ست صفایشدل می رود از عشق به یک فصل تماشاعاشق...
برکه آبی پا به آهم، ماهرویم می رودآه! می بینم به آهی آرزویم می رود«گندم از گندم بروید» وای بر من پس چه شد؟هر سپیدی می نویسم شاملویم می رودمن مترسک، من گُنه کاری که جرمش عاشقیستدوست دارم گندمت را، دار سویم می رودفرق دارد باغبان باشی و یا یک رهگذرباد می آید! کجایی پس که بویم می رودنفت خویم فتنه گر! برخیز! قلبم قلب توستهای کاشانی تبم! دریاب! خویم می رودمن به خالت دین عوض کردم تو ای هندوتبارشک «به فانوسم نکن» تا کورسوی...
وقتی رفتینگاهم در نگاهِ آخرین برگِ ارغوان یخ زدوقتی رفتیحیاط ماند و حیات رفت ... آرمان پرناک...
می خواهم صادق باشمآغوشتآنقدر زندگی ستکه احساسِ مرگ می کنم ...آرمان پرناک...
در پریشانی موی فر یاردر هراسانی چهره اش بی اختیاردل سپردم دل که بردش بی رحمگیر کرد دلم به مویش در خمناگهان سر داد فریاد عقلمبه سطوح آمددگر او کم کموای ای دل که تو خاموش باشکم بگو باشی برایم ای کاشدل بگفت ای عقل تو آخر کیستیحاکم و فرمانروایم نیستیمن ز تو فرمان نگیرم هرگزچون که یار است حاکمم نه هر کس در همین بهبه چشمم ترسیداو مثال کودکی هی لرزیدکودکی که پدر و مادرشدعوا کرده و نیست یاورشچشم هایم که به ناگه پر ...
پایان سبز ماجرامی توخانم خوب شعرهامی توهرچی که دارم مال چشماتهمی پرسن و میگم خدامی تو!تو اومدی با ماه، با خورشید قلبت به رویاهای من تابیدبا تو به قدری خوب شد حالمحتی زمین با شوق من خندید!با تو همه جای جهان خوبه!هر ساعت از عمر زمان خوبه!پاداش صبرم باتو بودن بودخوشحالی بعد از امتحان خوبه!من با تو از تنهایی بیزارمزیبا میشم اسمت رو می آرمترجیح دادم عشقت رو به دنیاهر روز بیشتر دوستت دارم!از اون روزی که دل بهت دا...
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز / ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست... هوشنگ ابتهاج...
آیینه رویا آه از دلت، آه... (حافظ)...
گرم یادآوری یا نه،من از یادت نمی کاهم،تو را من چشم در راهم...
تنت سرشار از عطر گل یاس نگاهت غرق عشق و شور و احساس نسیم عطر مویت گاه دیدن دلم را میبرم تا اوج احساس...
تواز قبیله ی یاس از تبار بارانی دل غمین مرا آیه های درمانیبه کام تشنه لبان همچو جرعه ی آبی و یا چو بانگ اذان بهر روزه دارانی...
نفسم باش مرا چون تو کسی نیست گلمشهر خالیست مرا هم نفسی نیست گلمحافظ از حال من سوخته آگاه تر استزده ام فالی و فریاد رسی نیست گلمنیست حتی پر و بالی که به سویت بپرمآسمان بی تو مرا جزء قفسی نیست گلمکیمیایی و من خسته مسی ناچیزمبه سر کوی تو هم دسترسی نیست گلمقلب بیمار مرا عشق شما درمان استغیر آغوش تو دل را هوسی نیست گلم...
دلبری آمده،دل می خواهدو تو،سال هاست دلم را برده ای...مهدی فصیحی رامندی...
شیرین من! ای دلربا! ای خوب دلخواه!خانم! ای کاشانی زیباتر از ماه!یاس امین الدوله باشم کاش هرروزوقتی که می آیی تو با لبخند از راه...خوشبو کنم حال و هوایت را به شعریخان دلم هستی و من یک رعیتم؛ آه!زیبایی ات از حسن یوسف کم نداردعاشق که باشی می روی با سر به هر چاه!پروانگی یعنی همین: من با تو هستم!مهمان شوقم باش با قلبت هر از گاه...◼ شاعر: سیامک عشقعلی...
قدم های معصومانه اتنشان از سیاست توستتحریمت میکنماگر کسی را بخواهیاز امواج گیسوی پریشانت پیداستجغرافیای طویل، پر از آشوب استمن در وصال تواز آرام می گذرمبگذار محکمدر آغوشت بگیرمچو ایران در آغوش آمریکاتو هم دورم بگردچون قایق ایران به دور ناو آمریکاحق عبور نمی خواهمدست باز کن ای کمر باریکمن تمام هرمز را می خواهمچشمان کشیده ات موشک استو ابروانت پهپادو دلم عین العسدامامذاکره می کنملب هایت بی پدافند باشد، بهترس...
کس مثل تو اسطورهٔ شیرین دهنی نیستهمرنگ لبت هیچ عقیق یمنی نیستپوشانده تنت را شب موی که یقیناًکوتاه تر از پیرهن ترکمنی نیستدریاچهٔ آغوش تو آرام که باشددر ذهن چه کس وسوسهٔ آب تنی نیست؟کارم شده در شهر بگردم و بگریمدیوانگی هیچ کس این حد علنی نیستدر حسرت دیدار توام تا به قیامتروزی که تنی دستخوش پیرهنی نیست!در من نفسی هست که هر مرد ندارددر تو هوسی هست که در هیچ زنی نیستارس آرامی...
تو عطر تازه ی یاسی رها به خانه ی من تو دست نرم بهاری در آشیانه ی منکهن شد آن همه افسانه قصه قصه ی توست بیا بیا که حدیث تو شد بهانه ی من...
مرگ هم حال خوشی دارد اگر ما با همزنده گردیم و بمانیم به دنیای دگر...
دوست دارم تنها شویم یک بوسه از لبت کنم در آغوشم کشم آغوش خود حبس ات کنم دوست دارم شیرین شوی شیرین تر از افسانه ها تا شاه نشین قلب خود در قصه ها ثبت ات کنم...
حوض خالی دلم با تو پر از آب شدهقلب پراحساسم با توچه بیتاب شدهدرهمان لحظه ی دیدار تو انگاری که یاکریم دل من از قفس آزاد شده...
خسته ام خسته ز دردی ناگفتنیخسته از باران های گاه و بی گاه چشمانم خسته از راهی که نرفته تمام میشودخسته از شب های بی پایان ِ زندگی امخسته از آغوش های خالی ام خسته از دل کندن ُ رفتن ای کاش این خستگی هایمان جسمی بود تا با خواب این درد ِ خستگی را التیام میدادیمولی درد ِ خستگی های روزمره ِ ما از کوه کَندَن نیست ما خسته از دل کَندَنیمآری ما جان کَندیم تا دلی بدست بیاوریم اما بی خبر از آنکه کسی زودتر از ما ؛ قله عاطفی قلبش را فت...
خَندیدی وبا خنده اَت،شهرِ دِلم تَسخیر شُد...لبخندِ معروفِ ژکوند،با خنده اَت تَحقیر شُد...!❤️✨فائزه حیدری...
ای عشقبد می کنی با من و دل اما باز می خوانم تو راحضرت عشق...
دلبرجانمن در سیاهه ی چشم هایتدلم را پیچیدمنگاهم کن تا عشق گم نشود این شب ها بلند تر از آن ند که فکر می کنی...
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم من از این دیدار بی هیچ خاطره برگشتم قصه ام تلخ شد کهنه شد شراب شد قصه ی تازه ی خویش با مستی داستانت سرشتمقصه ام باز ولی بیچاره ماند کنج میخانهآری من باز هم داستان چشمان تو را نوشتمزینب ملایی فر...
خانم! حرفی هست می خواهم بگویممن... راستش... این روزها بی تاب هستماز دور هم گاهی که می بینم شما رامی لرزد از یک شرم شیرین قلب و دستم شاید جسارت می کنم اما عجیب استهی... چندباری خوابتان را دیده ام منبا اسمتان شعری نوشتم تا بخوانید چون اسم تان را از کسی پرسیده ام من اخلاقتان را خوب می دانم و اینکهگاهی کمی دلتنگ در فصل بهاریدحافظ که می خوانید غمگین می شوید و حتی خبر دارم چه عطری دوست دارید با فکرتان شب تا سحر بیدار هستم...
خورشیدمیو عادت هر روزه ام این است ، یک پنجره مبهوت تماشای تو باشم...
قسم به دانه ی تسبیح مادرم که هنوزتمام قلب و وجودم پر از بهانه ی توست...
بگذار بنوشم تب چشمِ عسلت رایک لحظه بپوشم گل خوشبو! بغلت رااز هرچه که زیباست به قدری به تو دادندپیدا نکند هیچکس اینجا بدلت را▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
آیینه می رقصید با اعجازِ نازتدر من تمنا غنچه ای زد سارقم کرد!دیدی مرا یک لحظه، چشمم را گرفتمزیبایی ات بی رحم بود و عاشقم کرد▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
عاشقم! تازه ترین سرخیِ گیلاس منم!مثل هر شیشه ی باران زده، حساس منم! عطر پیراهن من مانده در آغوش زنیاو که در دشتِ خیالات تو شد یاس منم! خاک پای تو شدن قصه ی هر شعر کسی ستزیر این خاک ببینی اگر الماس منم! باز می بویمت ای غصه ی زیبا که هنوزشاعر چشم تو آن مردِ پر احساس منم! شانس دارید که شش آمده در طالع تانیک ترین یک شده در روی همین تاس منم...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
ای راز سر به مهر من ای خوشترین غزلزیباتر از ترانه و شیرین تر از عسلعشقت شده بهانه ی بودن در این جهاناسم تو شد دلیل گشایش به هر عمل...
امروز می خواهم هوایت را ببوسم!زیبا شوی من چشم هایت را ببوسم! آنقدر خوبی! باوقاری! مهربانی!خانم! می خواهم صفایت را ببوسم!▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
به شعرهای عاشقانه سلام!به خنده های بی بهانه سلام!کشیده ام به بوسه چشم تو راای عشق تا ابد یگانه سلام!□ شاعر: سیامک عشقعلی...
عید فطر است بگو فطریه مان گردن کیست ؟! هر دو عمری ست که مهمان دل هم شده ایم!...
من تو را آن عطش جان تو را می خواستمگوشه ای لب های خندان تو را می خواستممن ز ماه نگهت کل جهان را دیدمنازنینم من دو چشمان تو را می خواستمای غزالی که غزل زاده شعرم تو شدیقلب من تیری به کمان تو را می خواستمجای حال پریشانی که دادی به دلممن همان موی پریشان تو را می خواستمجان من بر کف و عشقم همه اش تقدیمتجان به قربان تو دستان تو را می خواستم...
جنس آغوشت بهشت و دست ها اردیبهشتسردی دست مرا اردیبهشتت تیر کردارس آرامی...
تورنگ می دهیبه لباسی که می پوشیبو می دهیبه عطری که می زنیمعنا می دهیبه کلمه های بی ربطیکه شعرهای من می شوند…. ....
لبخند تو سرسبزتر از باغ بهار با عشوه گری باز نسوزان دل یاراز جان و دلم عشق به تو می ورزم باران شو و بر باغ دلم خوب ببار...
ساحل شدی تا از تو آرامش بگیرمخوبی و بی همتایی ات را دوست دارم!خوشبخت هستم در هوایت تا همیشهخورشید من! زیبایی ات را دوست دارم!🟪 شاعر: سیامک عشقعلی...
و دستامو به دستات می سپارمچه خوبه! خوبه حال تو کنارمبهت این قول رو میدم همیشهکنارت باشم و تنهات نذارمتو پیشم هستی و آرومم اماهمون اندازه واسه ت بی قرارمتموم سال شد سبز از حضورتبا تو یک قرن تفسیر بهارمبه من لبخند می بخشی و هرروزچه شیرینه با عشقت روزگارممی بوسم دست هاتو عاشقانهیه شاخه گل روی موهات می کارمتورو قد تموم روزایی کهنتونستم بخندم دوست دارم!🟩 ترانه سرا: سیامک عشقعلی...
دوستت دارم و گلدان شانه هایت را هر روز با بوسه هایم سیراب می کنم...
ای گل خوش عطر! ای از ماه زیباتر سلام!از دلم یک بار دیگر بر شما دلبر سلام!گرچه می سوزم ولیکن خیر دارد این جنونشد نمازم عشق! بسم الله! بر این شر سلام!🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
لبخندتان امید می بخشد به قلبماین صبح را این کوچه ها را دوست دارمبا شوق می خوانم نمازم را و اینکه،ممنونتان هستم! خدا را دوست دارم!شعری نوشتم بعدها باید بخوانید خانم! من خیلی شما را دوست دارم!دنیای من این روزها سبز از تماشاستسرشارم از یک دشت زیبایی، جوانه!دیگر ندارم ناامیدی، غصه، تردیداین روزها من شاد هستم بی بهانه!آن فصل ها را عشق تان از خاطرم بردآورد این اعجاز، فصلی شاعرانهقبل از شما یک خنده در من درد می کردقبل از شم...
چه معصومانه پاک و مهربانیبزرگی مثل یک دریا همیشهخدا بخشید مهرت را به قلبمتو را من دوست دارم تا همیشه🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گفته ای:(عشق منی) ، وای چه پیغام قشنگیبا تو باید بزنم دست به اقدام قشنگی.از همان روز که تحویل گرفتی دل ما رانام لبخند تو شد عشق، عجب نام قشنگی.دل به دریا زده ام تا برسم با تو در اینجامثل یک موج به یک ساحل آرام قشنگی.شاعرم کرد که با تو غزلم را بنویسماحسن الله من العشق چه اکرام قشنگی.ماه گفتم که بیاید وسط شعر من امشبتا اشاره بکند باز به ایهام قشنگی.عشق من منتظرم باش که این فاصله یک شبختم باید بشود با تو فرجام قشنگی...