بین ما همه چیز زیبا بود حتی نرسیدنمان به هم......
از چشم تو می روید..
هنوز هم می درخشد بر تارک آبرویت
آن زلف سیاهی که
از چشم تو می روید...
[دیکلوفناک]،،،
نام دیگرِ پدرم بود.
که سال ها با دردِ پاهایش؛
--دنبال ما می دوید!
زانا کوردستانی...
دست از دنیا کشید امّا؛
از ما نه!
پدری که،
دست هایش،
قوت قلبمان بود!
زانا کوردستانی...
من بلوطم،
با هیچ باد و بارانی
ریشه های ستُرگم؛
--کنده نمی شود!
زانا کوردستانی...
همیشه خسته بود؛
با مشکلاتِ بیشمار،
اما،،،
متبسم!
زانا کوردستانی...
آرام وُ،
ایستاده، مُرده ام...
***
رسم سروها
اینگونه ست!.
زانا کوردستانی...
شیرِ درونم،
به نعره است...
***
تنهائی ام،،،
شبیه آهوئی رمیده !.
زانا کوردستانی...
بهار
با درخت خشکیده چیزی می سازد که من با کلمه ها از گفتن اش عاجزم!...
عاشق مزرعه بود اما؛
قار قار بی امانِ کلاغ ها
فهمِ مترسک را
کور کرده بود!
-زانا کوردستانی...
آرامشم؛
--کنار توست!
یا آرامم کن؛
یا،،،
فاتحه ام را بخوان!
زانا کوردستانی...
سفره ی خالی دریا وُ،
-انتحار ماهی ها...
***
به درماندگی ی قلاب ها
فکر می کنم!
زانا کوردستانی...
پای درخت افتاد؛
--سیبِ فاسد!
فرجام همنشینی با نااهلان بود،
--به کِرم دل بستن!
زانا کوردستانی...