پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
تو سهم منی سهم منی سهم دل منای عطر تو آمیخته با آب و گل من...
بوی عطرت که شنفتمبه لبم جان آمدمنم آن گل که نچیدی وزمستان آمد......
من از عطرِ آهسته ی هوا میفهمم تو باید تازه گی ها از اینجا گذشته باشی...
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودم !در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچیدیادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ماه فرو ریخته د...
شانه هایم گل داده انداز وقتی بارِ دوستت دارم هایم را تنها به دوش می کشمببین عطر نیلوفری عشقتتمام جانم را پُر کرده است...
عطرِ تو دارد این هواسر به هوا ترینمنم ......
ناگهان رسیدى....و خوشبختىشیشه ى عطرى بودکه از دستم افتادو در تمام زندگى ام پخش شد!...