یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
رفتی چون تیر وکمان شد از بارِ غم پیکر من...
منتظر باران بودم ک ببارد . . . با ذوق و اشتیاق فراوان همانند بذرهای پائیزی منتظر باریدن بودم. تا در خود جوانه ی دیگر بزنم ، و خود را با نعره هایم همانند رد و برق ابرهای سیاه تخلیه کنم.باران بارید . . . و ناخوداگاه با ابرهای سیاه از شدت تنهایی همراه شدم. اشک از چشمانم سرازیر و بعض هایم ترکید.ابرهای دلتنگ با شدت گریه هایم چنان من را در اغوش گرفتند که بیاد مادرم در زمان کودکیم افتادم.که با هر بار به زمین خوردنم من را در اغوش گرمش نو...
به شب میان قبرستان نرفته بودم و رفتمبه جستجوی مزارت نرفته بودم و رفتمنخفته بودم و خفتم به روی سنگ مزارتبه عمر خویش چنین جدایی ندیده بودم و دیدم 🖤...
یادته زیر گنبد کبود من و تو بودیم و کلی حسود؟!!!تقصیر همون حسودا شد که حالا شده:یکی بود،یکی نبود زیرگنبد کبود... 😔😔😔...
قبل از رنجوندن کسى به این فکر کنید که اگه دیگه برنگشت چى؟...
بدون تو تنهایی پیدام میکنه......
آتش لبخنداز آتش آن لبخند،سوخته است پرو بالم در حلقه آن گیسو،تسلیم و گرفتارم...برخیز تو ای ((حاله))غمگین وملولم من جز روی رُخ یارم،من دل به که بسپارم....حسن سهرابی...
آفتابِ پدر؛وقتی به غروبی وحشی تن داد،این آرزوهای من بود که-در پیچ و خم زندگی گم شد.!...
با رفتن تو، به زندگی کردم پشتمن ماندم و حلقهی طنابی در مشت بگذار که فردا برسد، میشنوی دیروز غروب شاعری خود را کُشت...
با عکس هایت دردِدل کردن چه زیباست!گاهی تو را در خواب می بینم عزیزم!حالی نپرس از من که ویرانم برایت...من چندسالی هست غمگینم... عزیزم...رودم که در خود می روم هی سمت دیروزهی زخم هی نیش از شکستن خورده ام من!گفتی بگویم زندگی زیباست اما...شاید حواسم نیست! شاید مُرده ام من...گاهی نمی دانی چه می خواهی بگوییحتی کلامت در بیانت درد دارد!اصلا شده در یک قفس تنها بجنگی!؟و حس کنی دیگر توانت درد دارد! خوشبخت بودن دلخوشی می خواهد آخر...
آخرین خاطره ام با تو نگاهت بود با آن چشمان بی فروغلبهایی بود که نتوانست دردش را فریاد بزند دستان سرد و بی جانی بود که به سختی موهایم را شانه زد نفسهای به شماره افتاده ای بود که در باورمان نمیگنجید نفسهای آخر باشد تمام اینها به آتشم میکشند در نبودنت ستاره ی آسمانی ام...
قلبم در آتش می سوخت و کاری از دستم برنمی آمد. تماشای نابودی خود، لحظهٔ وحشتناکی است، و من هرگز احساس آن لحظه را از یاد نخواهم برد.پریا دلشب...
چه تصویر غریبی در آینه بود،و چه دردناک که من به این بیگانگی با خود خو کرده بودم....
سرازیر شدم همراه باران چترت شد در مقابلم کنار بزن آن چتر کینه را بنگر به دل باران زده ام...
رفتوتمامِ روزهابر مدارِ پنجشنبه ىِ نبودنشتکرار میشوندحالا من مانده امودلى که هر روزبه یادِ نبودنشخیرات میکنم...
- منِ خود خواه غمگین - از ان روزی که تو نیستی، خواسته من تو را دوباره دیدن بود، تو را دوباره پیدا کردن، یک بار دیگر فقط یک بار. به خوبی میدانم که عطش من از این یک بار دیدن تو سیراب نخواهد شد ولی چه قولی از این بهتر برای قلبی که در این عماق بی تو به دنبال نوازش دوباره تو می گردد.بیگناه بودن تو در وقت رفتن، بیشتر از نبودن تو مرا در بغض فرو میبرد.می دانم، خوب میدانم که غم بی تو بودنِ من، چنگی هست به قلب کوچک تو ولی من خود خواه، از تو می خواهم...
بدان بدون تو دیگر در این زمانه کسی به غیر چاه علی را صدا نخواهد کرد...
بیا وقت وصال است دلم تنگ و چشم در انتظار است بیا دل خون شدم من ز دوری بیا کاش که من دست بکشم از دیدنت در وقت کوریبیا قلب من باور نداره چشم از دوریت باران بهاره دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ از دوریت قلبم شده سنگ ...به یاد بود محمد جواد خسروی عزیزم...
میاد اون روز که،تقاص قلب خورد منو پس بدی یه جوری که،دنبالم میگردی اما منو نمی بینی دیگههادی هاتف چشم براه...
برگ های پاییز آرام آرام میریزد.... برف آرام آرام روی درختان بدون برگ می نشیند.... بهار شد..... شکوفه ها آرام آرام باز میشوند و همه اینها در نبود تو گذشت!:) و من در حسرت قدم زدن با تو در هوای پاییزی ماندم.... و من در حسرت برف بازی با تو ماندم! و من در حسرت پیاده روی در خیابان های بهاری با تو ماندم!:))) و چقدر دردناک است...! زهرا سراجی....
از لحظه لحظه کنار اونی که دوستش داری و کنارش آرومی نهایت استفاده کن لذت ببر شاید اون لحظه ها دیگه تکرار نشه شاید دیگه نباشه🖤!!!...
نیمه شب از خیابان ها سراغم بگیر روزگار عاشقی یعنی همین...
باید اتوبوس خودم را عوض کنمدیگر سالهاست...طُ را در صندلیِ آخر نمی بینم 🔹 [ سردار ] https://gerdioz.blog.ir/...
پارسال این موقع فکر میکردم خوشبختی در آینده ست اما حالا چه تلخ می فهمم خوشبختی روزای خوشی بود که با تو گذشت و خاطره شد 🖤...
گویند که خدا...ساکنِ دلهای ، بشکسته استآری ..........گنج در میانِ ، خانه ی ویرانه است 🔹 [ سردار ]...
در زادگاه ِ من..نه خیابانی است و نه کافه های دنج من اندوهِ تو را به صخره ها و کوهستآن می برم 🔹 [سردار ]...
با بقیه میخوری با ما چرا. ......تلوتلو🖤😏...
برای عطر بودنتخنده های بی دلیل و طولانی اتبرای آغوش گرمت هنگام خستگی امنگاه های کنجکاوت ، در اولین دیدارتبرای حضورت در عمیق ترین نقطه ی وجودم برایِ چشمهایت ، نگاهتوقتی سکوت میکنی تا بفهمم از طُ ممنونم...
در وجود طُ طبیعتی است بکرهوایی پاک و رودی خروشان شالیزاری با طراوت... گندم زاری پر از برکت.. آسمانی همیشه آبی و دریایی زلال و آرامچقدر وجود تو خوب است...
یادش بخیر پارسال همین موقع صدای خنده هامان بلند بود اما حالا من ماندم و قاب عکسی با روبان مشکی🖤...
هر کسی را بهر کاری ساختند ما را بهر دیوانه گی...
رفتنت حقیقتی بود تلخ تر از قهوه که هرروز صبح با دیدن جای خالی ات آن را سر می کشم...به قلم: کتایون آتاکیشی زاده...
دل پراز یادتوست کجای ان بگذارم درد نداشتنت را...
در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم؛ بهش درد خیالی هم میگناما خیالی نیست ، واقعا درد می کندبیمار واقعا درد می کشد ولی از جایی که دیگر نیست؛ دستی درد می کند که قطع شده، انگشتی درد می کند که جایش بین تمام انگشتانش خالیست، آدمی که یادش هست اما خودش نه... انگار نگاه می کند به جای خالی چیزی و درد می کشد؛ از نبودنش، از نداشتنشاز اینکه تنها خاطره ای برایش مانده و دردی که کسی نمی فهمدجای خالی ای که کسی نمی بیند چون به گمانشان این ها همه...
غمگین بود!مانند تمام این روزها،تمام این ماه ها،تمام این سال ها و...نمی دانست کِی گذشت روزهای عمر اوروزهایی که باید جوانی میکرد اما نکرد،روزهایی که باید خوش می گذشت اما نگذشت خسته بود از این فعل گذشته.چرا گذشته بود؟!برای او که هنوز تازگی داشت انگار همین ثانیه ی پیش بود.دیگر فایده ای نداشتهر چه دوره کرده بود و پیر تر شده بود.می شنید!ناقوس مرگ را می گویم!خودش را آماده کرده بود .وقتی او نیست،وقتی همه رفته اند،وقتی زندگی فرام...
کمرنگی ام را پر رنگ کن!بگذار باور کنم حجم نبودنم را در خیالت. اینکه چقدر به من فکر نمیکنی. من هم پر رنگی ات را کمرنگ خواهم کرد......
کاش هیچ وقت به اون نقطه نرسین که با تموم وجود بپذیرین، واقعا اوضاع همینه که هست و من هیچ غلطی برای تغییرش نمی تونم بکنم¡...
همین که خبر مرگ تو را شنیدم به روزگار خودم گرد مرگ پاشیدم خدا به مرد عاشق رحم کند لباس مشکی خود را به گریه پوشیدم...
برنمی گردد دگر این شب نشینی هاى ماقبر یار پیش رو و عمر ما پشت سر استسوختن مزد من است پس زود مزدم بده قیمت خاکستر پروانه ها عین زر است...
به خودم که آمدم کوله باری از آرزو روزی پشتم سنگینی می کردهر جا که می رفتم بر دوشم بودحتی هنگام خواب هم این سنگینی آرامش خواب را از من دور ساخته بود.به خودم که آمدم در قبرستان آرزو ها بودم،می خواستم برای همیشه آرزوهایم را دفن کنم و خودم را از سنگینی اش نجات دهماما نمیشد!آخر میدانی می ترسیدم مانند گیاهی ریشه کند و دوباره سر از خاک بیرون بیاوردپشیمان شدم و راه رفته را برگشتماین بار تصمیم گرفتم بسوزانم آرزوهایی را که برآورده نشدسوزا...
❤ پدرم چه خوشبخت بودمآن زمانکه دستهای کوچکم با حرارت دستهای مردانه اتگرم می شد اما افسوس....صد افسوسباورم نیستنباشی و من نفس بکشمنفس نیستبلکه هرثانیهنفس کشیدن بدون توقفسی بیش نیستدوستت داشتمو....دارمو....خواهم داشت...ساناز ابراهیمی فرد...
دل من طوفانیست، وندراین کلبه ی جانم غصه ای پنهانیست... ما ندانیم که گوییم چ کس را راز دل لیکن ازصخره ی چَشم بی فروغم جاریست.....
♡اگر کسی یافتی ♡ که در لبخندت غمت رادید در سکوتت حرف هایت را شنید ودر خشمت محبتت را فهمید بدان او بهترین دارایی توست :)✨...
حوصلع! سر! 😶عشق! پر! 💔چشم! تر! 😢مخ! رد! 🤯سر! درد! 🤕مغز! هنگ 🥴دل! تنگ! 🥺خستع نباشی سر نوشت... 😊...
تو تاکسی بچه هه به مامانش میگفت حس میکنم دارم خفه میشم. مامانش گفت چرا؟ گفت اخه حوصله ندارم نفس بکشم :)بخدا منم همینطور :)...
بگذارید کمی از احساسات دختران برایتان بگویم!؛)دختران وقتی گریه می کنند آنها نیازی به دستمال برای پاک کردن اشک هایشان ندارند! آنها نیازی به خوردن آب قند برای خوب شدن حالشان ندارند!آنها فقط نیازی به یک آغوشِ امن دارند!آغوشی امن و آرامش بخش!آنها نیازی به صحبت ها و نصیحت های اطرافیان ندارند!فقط نیاز به شنیدن صدای دلبر در گوش خود دارند!آنها نیاز به گرمای صحبت های دلبر دارند!آنها نیاز به کمی محبت دارند!نتیجه میگیرموقتی دختری فریا...
مسیر این روزهای زندگیمزیادی شبیه ذوزنقه شدهفقط پر گیر و گوشه شبه هر طرفش نگاه میکنم یکی از گوشه هاش میخوره تو تن و بدنمهمه جای زندگیم بوی خون گرفتهیه خونریزی داخلی تو یه جسم زخمی با یه مسیر ذونقه ای شکل و آمبولانسی که قرار نیست هیچوقت برسه...
بعد از تو زمین ب چرخشش ادامه داد آسمان ب شب و روزشفصل ها ب تغییرشاناما حال من همانگونه ساکن در سیاهی شب و در سرمای زمستان باقی ماند!-...
فلک داد و فلک داد و فلک داد.... فلک به دستوم مرده دوران جوانی داد... فلک بردی چرا تو خواهر من؟!..خداوندا دگر من کبابم دلم خونه دادا بسوزم برایت...
مثل شیشه باش اگه شکستنت، دستشون رو ببرシ︎🖤...