تو عطر سیب سبزی
رو گونه های پاییز
خدا تو رو به من داد
کجا تو می گریزی
فیروزه سمیعی...
نهادم دل خویش به پای عشق جگر سوز
کشیدم سرمه به چشمانم از این سیه روزی
فیروزه سمیعی...
مستدام گشتم زخامی
وین سر شوریده بین
دود چون آتشفشان
بر دیده آید از سرم
فیروزه سمیعی...
زی در مستی و کوش در بی خبری
که نباشد در رهت دام و ددی
فیروزه سمیعی
...
دی شد حدیث جوانی و بسر رسید بهار عمر
به آینه قسم که دگر ننگرم روی ماه خویش
فیروزه سمیعی...
تب ریز تب تبریز تن باران شست
تنهایی من بود که باران نمی خواست
فیروزه سمیعی...

مشق عشق در دل نویسم نوش هجر در کام تلخ
زهر خندی بر لب و داغی به سینه از غمش
فیروزه سمیعی...

ز راه رفته نرفته پشیمانم
به جرم نکرده چرا مجازاتم هنوز؟!
فیروزه سمیعی...
نه پایانی نه آغازی
نه راهی پیش رو دارم
بخوان فردا بنام من
که حق آب و گل دارم
فیروزه سمیعی...
تیر نگاهت
عطر هوایت
و زنگ صدایت
سلاح های مرگبارند
حتی برای من!
فیروزه سمیعی...
نیس در فالم به جز دیدار یار
من فدای چشمو آن ابروی یار
فیروزه سمیعی...
نیست شدم هست شدم
نغمه ی جانسوز شدم
سوز شدم ساز شدم
از عدم آغاز شدم
فیروزه سمیعی...
برای خداحافظی می آیند سایه ها
مثل پیراهن هایی
که باد آورده است
فیروزه سمیعی...
هیچ روزی مثل روز اولین عشقم نبود
چون برفت دیگر از آن روز جز تکراری نبود
فیروزه سمیعی...
دست بردم به دعا تا غم دل ناله کنم
غم دل داد سخن درد تو را چاره کنم
فیروزه سمیعی...
شهر آشوب تویی
ای رخ تو شورشگر
عذر تقصیر چه باشد
گنه از این بیشتر
فیروزه سمیعی...
دنیای من
پر از صندلی های خالیست
که هر کدام
آواز دلتنگی خودش را می خواند
فیروزه سمیعی...