شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مرگ فردای قشنگی ست برای آن کهدر خیابان همه ی کودکی اش فال فروخت...
ای رویای سپپده دمانبی تو هیچمبا من بمانیبه مرگ خوش می پیچم!بسان رویش ریشه در بهاران...
اگر بدانید مردم هزار بار بیشتر به بک سردردِ معمولىِ خود اهمیت مىدهند تا به خبر مرگ من و شما ، دیگر نگران نخواهید شد که درباره شما چه فکرى مىکنند !...
دندان مرگ فرو رفت دراندامت عزرائیل چه غربالی می کند...
اما اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند ، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد ......
آدم هایِ بی تفاوت ، همیشه ، بی تفاوت نبوده اند !روزی ، جایی ، برایِ کسی ، تمامِ احساسشان را گذاشته اند و ندیده ،حرف هایشان را زده اند و نشنیده ،آنقدر که به مرزِ بی حسیِ مطلق رسیده اندجایی که حتی خودشان را یادشان نیست ،جایی که دیگر ، حرفی برایِ گفتن ندارند !بی توجهی ، آدم ها را بی توجه می کند ،حتی به خودشان !و این یعنی یک فرو پاشیِ مزمن ،یعنی ؛ یک مرگِ تدریجی ... ....
نمی خواهم بسوزم پیش از این در کوره دنیامرا تبعید کن ای مرگ از این دوزخ به آن دوزخ...
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموشاین چراغی است کز این خانه به آن خانه برند...
دوست عزیزتر از جانم، مرگ مسافرت جان از سبز خاک به بلندای افلاک است. دامن از اشک تهی کن که پیوستن به جانان سعادتی پایان ناپذیر است....
دوست و همکار گرامیمرگ سرود وصل جانان است. شیرینترین انتظار برای آن که بانگ رحیل میکند و لحظهای غمافزا برای آن که نمیتواند دست از تعلقات بردارد. پیوند مودت خواهر گرامیتان با فرشتگان الهی برای تشرف به حضرت دوست بر ایشان مبارک باد. فقدان ایشان را بر شما تسلیت عرض میکنم....
نسیم خواب نوشین مرگ، پرنیان بستر شاه و بوریای فقیر را در هم خواهد نوردید. تنها لحظه انتظار است که جز محرمان سراپرده دوست کسی را بر آن وقوف نیست، خار غم از زندگی بزدایید تا خواب شیرین مادر گرامیتان تحملپذیر شود. هشدار که مردگان از اندوه زندگان شادمان نخواهند بود....
جناب آقای... / سرکار خانم...مرگ شکوفه زندگیتان و کم شدن عطر و بوی او از این جهان خاکی را خدمت شما تسلیت میگوییم. امیدواریم شمیم دلپذیر این جوان ناکام فراخنای ملکوت و محضر حق تعالی را عطرآگین سازد.از طرف......
اگر یارش نخواهی شد مگیر از او غرورش را، که بازی دادن یک دل، سزایش مرگ و نفرین است...
در غربت مرگ، بیم تنهایی نیستیاران عزیز آن طرف بیشترند...
با من شدند روح درختان سربلند این دلبران شاد شکرخورده لونددارم برای مرگ خودم نقشه می کشم رو به نگاه منتظر آبی بلند......
میگن خواب مرگ کوتاهه،ولى چه فرق عجیبى است بین”مرگ” و “خواب” وقتى؛“عزیزى”خوابیده دلت میخواد حتى هیچ پرنده اى پر نزنه تا بیدار نشه و وقتى “مرده”،دوست دارى با بلند ترین صداى دنیا بیدارش کنى ولى افسوس…امروز پنج شنبه و شب جمعه است،یادى از عزیزان به خواب رفته ى ابدى کنیم..بیاییم با یک فاتحه آرامش خواب رابه روحشان هدیه دهیم…...
مرگ یک بار رخ نمی دهدزیراهمه ما هرروز چندبارمی میریمهربارکه با آرزوها، علایق وپیوندهای خود وداع میکنیم می میریم.....
بدترین حالت ماجرا این است کهطاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریمو تا زمان مرگ ادامه دهیم ......
روزی گفتیمفقط مرگ میتواندما را از یکدیگر جدا کندمرگ دیر کردو ما از یکدیگر جدا شدیم!...
خدا کند که نفهمیغمت چه با من کردکه مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو...
دلبریحتا در بهشت زهرا.وقتی در جامهی سیاهتبا چشمان غمزدهمُردهای را مشایعت میکنی،تمام آمپلیفایرها لال میشوندو من از یاد میبرمجنازههای ترمهپوشی راکه با صفی از لباسهای سیاهِ بدرقهگراز کنارم میگذرند.بر سنگِ هر گوری قدم میگذاری،می دانم آن مُردهبه بهشت میرود.میدانم قاریانِ کور حتادر پشتِ عینکهای سیاهشاناز زیبایی تو باخبرندو کودکان گلفروش- بیخیال شکمهای گرسنهی خود-آرزو دارند تمام گلهای سرخشا...
دست تو با گورکن انگار در یک کاسه بودنامهی مرگ مرا با خنده امضا میکنی......
اگر بمیرم (البته باید بنویسم «وقتی که بمیرم»، چون مرگ امری قطعی است و «اگر » ندارد!)، پس وقتی بمیرم، اگر که مردهها اصلاً دلشان برای چیزی تنگ شود، حتماً دلم برای شبهایی که در زمستان سرد، به زیر لحاف سردِ توی اطاق سرد میخزیدم تنگ می شود: وقتی پاهایم را در حالتی جنینی میان شکمم جمع میکردم و چانهام را به گردنم میچسباندم و لحاف را را روی سرم میکشیدم ودستانم را میان زانوانم میچپاندم و از مور مور مهرههای پشتم مخمور میشدم و ادامهی لحظه را طاقت...
مرگهمیشه که نکشیدن نفس نیست!مرگ گاهی رویای داشتن کسی است کهشب و روز به انتظار آمدنش هستی!و او حتیرد کوچکی از یادت را هم به یاد ندارد...!...
حالا که رفته ای ، بیابیا برویمبعد ِ مرگت قدمی بزنیمماه را بیاوریمو پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیمبعدموهایت را از روی لب هایت بزنم کناربعدموهایت را از روی لب هایت بزنم کناربعدموهایت را از روی لب هایت .... لعنتیدستم از خواب بیرون مانده است...
دیگرنه اصراری به زندگی دارمنه اصراری به مرگ!یعنیاگر گلولهای به سمتم شلیک شودسرم را همخم نخواهم کردیعنیاگر برای بُریدنِ این رگتیغ در خانه نباشدتا مغازه هم نخواهم رفتچرا که دیگرنه اصراری به زندگی دارمنه اصراری به مرگ!...
]ببین همیشه خراشی است روی صورتِ احساسهمیشه چیزی انگار هوشیاری خواب به نرمی قدم مرگ میرسد از پشتو روی شانه ما دست میگذارد و ما حرارت انگشتهای روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر میکشیم!......
من به کسی نمی آموزم که چطور باید مرگ را تحمل کند یا با آن کنار بیاید.این راه به خیانت به زندگی می انجامد.درس من به تو این است : به هنگام بمیر !!...
میگن به یکی که گفتی نوکرتماز “نون” نفس تا “میم” مرگ باهاش باشنوکرتم رفیق...
پیروز و کامل زندگی کن!اگر آدم زندگی کرده باشد،اگر کامل زندگی کرده باشد، از مرگ وحشتی نخواهد داشت.اگر بموقع زندگی نکند، نمی تواند بموقع هم بمیرد....
عین مرگ استاگر بی تو بخواهد بروداو که از جان خودت دوست ترش میداری....
مردِ آزاد،به هیچ امری کمتر از مرگ نمی اندیشد ، و حکمت او تفکر درباره ی مرگ نیست بلکه تفکر درباره ی زندگی است.اسپینوزا...
من آنقدر دوستت میدارم...که دوباره بعد از مرگ...به خانه باز خواهم گشت...و برمیگردم...من برمیگردم...درست به شیوه ی شبنمی...در گرگ و میشِ سحر......
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است...
هر گاه ....بر ستیغ کوه عشق ....لاشخورهایی دیدی .....که مرگ احساس تو را به انتظار نشسته اند ....تعجب مکن ....زیرا که هر جا عشقی متولد شد .....لاشخورهای حسادت ....کینه ....فضولی ....بر سر آن آواز مرگ سر داده اند! ....به کوری چشم این کرکسها ....تو عاشق باش...
مساله این نیست که از مرگ می ترسم. فقط دلم نمی خواهد موقع مردن در محل حاضر باشم!...
“مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ م بیاد، اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم -که می شوم- مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد”...
من یک آیین خیلی ساده دارم: اینکه زندگی و شادمانی و زیبایی از مرگ غبارآلود بهتر است....
بعد از مرگ بیت الله عباسپور و هادی نوروزیبابام زنگ زد با دلهره پرسید داری چکار میکنی؟گفتم دارم سیگار میکشم.گفت یعنی خیالم راحت باشه سمت ورزش نمیری؟...
از قبیله چوبها دود بر خاستآنها به مرگ علامت می دادند...
تو آن سان عاشقانه در رگ هایم دویده اىکه بى تابانه مى رقصد نبض ام و فریاد مى کشد قلب امچه درون ام غوغاست.زاد روزات مرگِ شبِ من است.عزیزترین ام مبارک ات باد...
دوستت دارمای که بودنتمرگ را به تاخیر می اندازد...️...
غبارِ عادت پیوسته در مسیر تماشاستهمیشه با نفس تازه راه باید رفتو فوت باید کردکه پاک پاک شود صورت طلایی مرگ.....
جشن هالووین یکی از خرافاتیترین جشنها و در عین حال، فراگیرترین آیینهای سنتی در آمریکا و برخی کشورهای غربی دیگر به شمار میرود که هر ساله در سی و یکم اکتبر (شب اول نوامبر) برابر با نهم آبانماه برگزار میشود. ریشه این جشن به آیین باستانی سامهِین یا شامِهین (Samhain) باز میگردد. قوم «سلت» که حدود 2 هزار سال پیش در مناطقی از اروپا (که امروز با نام ایرلند، انگلیس و فرانسه شناخته میشوند) زندگی میکردند، شروع سال جدید خود را همزمان با برداشت محصولا...
ای مرگ! بیا که زندگی کشت مرامن کاسه ی صبری ام، که لبریز شده...
آدم ها بارویاهاشون زندگی میکنندمرگ انسان زمانیست کهنه شب بهانه ای برای خوابیدن دارد.... ونه صبح دلیلی برای بیدار شدن... زندگیتون پر از بهانه های قشنگ...
به دنبال آرزوهایم خواهم رفتعهد بسته ام قبل از مرگمنمیرم...
هر سال یک بار از لحظه ی مرگمبی تفاوت گذشته امبی آنکه بفهمم یک روزدر چنین لحظهای خواهم مرد.....
قلب تو قلب منهدوری تو درد منهخوشی من بودن تونبودنت مرگ منه...
دوست دارمت، یه جورِ خاص کمی عاشقتر از حوا کمی مجنون تر از لیلی کمی شیرین تر از فرهاد...وابسته ات شدم،آنچنان که ماه به آسمان، ماهی به دریا و آدمی به نفس...عشق جان، از تهِ دلم می خواهمت و تو نهایتِ مرد بودن و عاشقی هستی در این آغوشِ من می مانی تا ابد، تا لحظه یِ مرگ...خواستم بگم،فاصله ها اهمیتی ندارند وقتی تو کیلومتر ها دور تر از من به فکرم هستی و من اینجا کیلومتر ها دورتر از تو، عکست را میبوسم...راستی آقا، از همین فا...