شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
وابستگی نه جرمہ نہ درده خوده مرگہ...
از مرگ جسمانی نمی ترسمولی اگر آدم روحا مرده باشدخیلی وحشتناک است....
سقوطم ازچشای تو چه مرگ شاعرانه ای میشه......
از کنارت میروممرگ دلم یعنی همینعاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود...
ارزوهای سوخته/نالهِ مرگ/اسمان سیاه/ابرها نا بارور/خون در راه است /مار به لانهها افتاده /راه گم گشته/پرِ پرستوها خونین است/سکوت بوی تعفن میدهد ....
گرم را بر عکیس کن تا بفهمی دستانت نباشندمن به چه دردی دچار میشوم...
در غربت مرگ بیم تنهایی نیستیاران عزیز آنطرف بیشترند...
کردهاتمام مرگ هارا تجربه کرده اند...مردن با گلولهمردن با اعداممردن زیر شکنجه در زندانمردن با سر بریده شدنمردن با بمب های شیمیاییمردن دسته جمعیمردن ازسرمامردن از گرسنگی و...اما در طول تاریخ هیچ کردی هرگز از ترس نمرده است...
هر چه در آغوش تو اتفاق بیفتدرا دوست دارمحتی مرگ را ️...
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب...
همه اش گذشت .کاش می گذشت!اینهمه مرگ رانمی دانم چه مرگ است....
میزی برای کارکاری برای تختتختی برای خوابخوابی برای جانجانی برای مرگمرگی برای یادیادی برای سنگاین بود زندگی؟...
موسیقی عجیبی ست مرگبلند می شویو آنقدر نرم و آرام می رقصیکه دیگر هیج کستو را نمی بیند...
...مرگ برادر فقدانی بود که تمامی زندگی او را تحت الشعاع قرار داده بود، تمامی اسطوره های پاک و کودکانه ای که در ذهن داشت: مشیت الهی، امنیت خانه، وجود عدل در جهان، و قانونی که می گوید سالخوردگان قبل از جوان ترها می میرند، با مرگ برادر نابود شده بود....
هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند پس میزند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همانطور که تا آنجا که ممکن است طولانیتر در یک حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید....
انسان نمی تواند به تنهایی و برای خود زندگی کند؛ این مرگ است نه زندگی....
و پس از مرگمرا تنگ در آغوش بگیرحقم این استکه در موطن خود دفن شوم...
- میدونی چطور میشه فهمید واقعن کی داری پیر میشی؟-چطوری؟- هیچ کس دیگه کلمه ی مرگ رو دور و برتو بکار نمیبره...
روز جهانی غذا رابا مصرف درست غذا وجلوگیری از ریخت و پاش پاس داریمو هنگام دور ریختن غذا به فکر گرسنگانیکه این غذا می توانست آن ها را از مرگ نجات دهد باشیم...
چقدر نقطه چین...!مرگ که نقطه ندارد...
شگفتا که مرگتنها / حواس ها را پرت می کرد!و آنچه که داشت ما را به آرامی می کشتزندگی بود......
بعضی مرگها را از برخی دروغها بهتر میشود تحمل کرد و پذیرفت!...
زندگی یک چمدان است که می آوریش بارو بندیل سبک میکنی و می بریش......
سوختی تا خانۀ ما را نسوزاند غمیبر مزارت اشکهای عاشقان فانوسهاست زیستی در شعلهها و پر زدی با شعلههازندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوسهاست...
در دامن کوه آب را آلودیم/بر بستر رود خاک مرگ افزودیم/آینده چه تلخ داوری خواهد کرد چنگیز ترین نسل بشر ما بودیم...
بزرگترین ارتفاعی که باعث مرگ من میشه افتادن از چشم توست...
من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده......
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ......
خبرترین خبر روزگار بیخبریستخوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد...
آدم...یک خیانت و یک مرگ عزیز و یک ترک شدن بی دلیل رو تجربه کنه دیگه هیچ چیز تو دنیا شگفت زده ش نمی کنه! هیچ چیز......
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خوردبرخیز فدای سرت/ انگار نه انگارتا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیستای مرگ / به قدر نفسی دست نگهدار...
زندگی را ورق بزنهر فصلش را خوب بخوانبا بهار برقصبا تابستان بچرخدر پاییزش عاشقانه قدم بزنبا زمستانش بنشین وچایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوشزندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت میگویدمبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری...
بیدار شو عباسخبرهاهمهکوتاهشدندپدرت ُمردلابلای ِ اخبارهر چه گشتمخبر ِ گم شدن ِ میلیاردها آدم نبودروزنامه ها نوشته اند :جدال ِاستقلالباپیروزیبازی ِمرگوزندگیستطبق ِ آخرین خبرداور ِ مسابقه از غرب می آید. گوش کن به گزارش اهالی هنر مجوز نمایش پنجره ها ابطال شد.و سازمان محیط زیست هشدار دادفردا به خیابان نرویم. هوای تازه تا اطلاع ثانوی تحریم است.مضحک نیستاولویت های اعزام به حج در سر خط خبرهاست......
شگفتا که مرگ تنها حواس ها پرت می کرد!و آنچه که داشت ما را به آرامی می کشت زندگی بود......
مرگ پیش از مرگ یعنی زندگی بی شور و عشقاین چنین مرگی شکارم کرد و در دامم کشید...
مرگ من روزی فرا خواهد رسیددر بهاری روشن از امواج نوردر زمستان غبار آلود و دوریا خزانی خالی از فریاد و شور . . ....
زندگی رسم خوشایندی استزندگی بال و پری دارد با وسعت مرگپرشی دارد اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود ......
آدم خیلی حقیره بازیچهء تقدیرهپل بین دو مرگه مرگی که ناگزیرهحتی خود تولد آغاز راه مرگهحدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه...
باران که هیچ...با تومرگ هم شاعرانه است......
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفتدیدیم کزین جمع پراکنده بسی رفتشادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگزین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت...
غروب اسمان مرا به فکر مرگ می اندازدتا دیر نشده مرا باخود به پرواز در بیاور...
خود را به دار آویختتمام وسایل متوفیکیف پولشیک فندک چند نخ سیگار یک حلقه نامزدی یک نامه به متن زیر اگر قرار باشد روزی از من سرد شده باشیو روز نشنوم ازت که دوستم داریبرای چهبرای کهنفس بکشمبودن یا نبودنم مگر فرقیمی کند؟...
دنیا چه با من میکنی این قصه را بس کنترک من تنهاترین تنهای بی کس کن دیگر به مرگم راضی ام از زندگی سیرم این دل ز دنیا کنده را لطفا مرخص کن...
- شهر را -پر کنیداز آگهی ترحیمم وقتی دوستم ندارد یعنیمن مُرده ام!...
من ازمرگ نه، ولی از خواب می ترسم.من از بازگشت نه . . .که از برگشت می ترسم.من از آنجا که نه،من از اینجا می ترسم.من نه از فردا، که از امروز می ترسممن از امروز...اینجا...و از برگشت خواب می ترسم...
بشنو ای دوست که از مرگ حذر نیست که نیست غیر تسلیم و رضا چاره ای نیست که نیست مرگ یاران همه سخت است عزیزان زماماتمی سخت تر از مرگ پدر نیست که نیست...
تو نیستی...لبخندتقاب شده بر دیوارو دلخوشمبه گرفتن عکس دستانتترا بجان این همه دلتنگیهرکجای اسمان ایستاده ایقول بدهبخوابم بیاییمیخواهم تمام بغض هایم را ببارم...
بودنت زندگی بود !!این روزهاچقدر...دلم می خواهددق کنم!!!.....
می آییمکه برویم ...و در این بحبوحه آنچنان سرگرم دنیا میشویم که فراموش میکنیمپایان نزدیک است...
دنیای بی پدر، گرفت از جهانِ منچشمان مهربان و پر از حرف مادرمدرظلِ آفتاب، در عمق خاک ریخت گیسوی سر به زیر و پر از برف مادرم...