شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگیجز سم غم نریخت شرابی به جام منگر من به تنگنای ملال آور حیاتآسوده یکنفس زده باشم حرام من!...
عصر ما عصر فریبهعصر اسمای غریبهعصر پژمردن گلدونچترای سیاه تو بارونمرگ آواز قناریمرگ عکس یادگاریتا دلت بخواد شکایتغصه ها تا بی نهایت...
مرگ صد بار بِه از بی تو بودن باشد...
مطمئنم گفته بودی با توام تا روز مرگمن فقط شک میکنم گاهی مبادا مرده ام...
بگذار در آغوش تو اقرار کنممرگ چه زیباست...
ای تف به جهان تا ابد غم بودنای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
مرگ من روزی فرا خواهد رسیددر بهاری روشن از امواج نوردر زمستانی غبار آلود و دوریا خزانی خالی از فریاد و شور...
به جست و جوی توبر درگاه ِ کوه میگریمدر آستانه دریا و علفبه جستجوی تودر معبر بادها می گریمدر چار راه فصولدر چار چوب شکسته پنجره ئیکه آسمان ابر آلوده راقابی کهنه می گیردبه انتظار تصویر تواین دفتر خالیتاچندتا چندورق خواهد زد؟جریان باد را پذیرفتنو عشق راکه خواهر مرگ استو جاودانگیرازش رابا تو درمیان نهادپس به هیئت گنجی در آمدیبایسته وآزانگیزگنجی از آن دستکه تملک خاک را و دیاران رااز این ساندلپذیر کرد...
هر جا روی بیایمهر جا روم بیاییدر مرگ و زندگانیبا تو خوشم خوشستم...
چرا از مرگ میترسید؟چرا زین خوابِ جان آرامِ شیرین روى گردانید...؟مگر این مِى پرستى ها و مستى ها،براى یک نفسْ آسودگى از رنجِ هستى نیست...؟ ...
زندگی در اعماق عادت هاهیچ فرقی با مرگ نداردتو مرده ای،فقط معنای مرگ را نمی دانی!...
تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان منتا چو خیال گشتهام ای قمر چو جان مناز پس مرگ من اگر دیده شود خیال توزود روان روان شود در پی تو روان من....
بی توبا مرگعجب کشمکشےمن کردم ......
اگر مرا دوست نداشته باشىدراز مى کشمو مى میرممرگنه سفرى بى بازگشت استو نه ناگهان محو شدن . . .مرگدوست نداشتن توستدرستآن موقع که باید دوستم بدارى ......
مرگ را پروای آن نیستکه به انگیزه ای اندیشدزندگی را فرصتی آن قدر نیستکه در آینه به قدمت خویش بنگردو عشق را مجالی نیستحتی آن قدر که بگوید:برای چه دوستت می دارد......
به مرگم گر شدی راضی رها کن دستهایم رارها کن دستهایم رابمیرانم به آسانی...
گاهى سرنوشت انسانها قبل از مرگشان به پایان مى رسد....
به اندازه گریه گنجشک دوستت دارم فکر نکن کمه .گنجشک وقتی گریه می کنه ، میمیره!️️️...
ولی انسان هنوز چیزی بهتر از مرگ پیدا نکرده تا زندگیش رو دوست داشته باشه...
رنج،رسوایی،جنون،بی خانمانیداشتممرگ را کم داشت تنها،سفره ی رنگین من!...
با من چنان کُنکز بعدِ مرگمبا خود نگوییای کاش آن روز ......
برای زاییده شدن و مرگ، درمان و چارهای وجود ندارد، باید فاصلهی بین این دو را شاد بود....
زنده ام تا در تنم هُرم نفس های تو هست مرگ می داند: فقط باید تو را از من گرفت...
وقتی ننم مرد از این که یه روز آقامم می میره می ترسیدم، بیشتر از این که فکر کنم کی می میره به این فکر می کردم که چه جوری می میره.می دونی!خوب مردن خیلی بهتر از بد زندگی کردنه....
The best definition of depression The inter-brain warfare that walks The body that wants to stay aliveبهترین تعریفى که از افسردگى شنیدم جنگ بین مغزى که مى خواد بمیره و بدنى که مى خواد زنده بمونه...
مرگ تو درست از لحظه ای آغاز میشود که در برابر آنچه مهم است سکوت میکنی...!...
موسیقی عجیبی ست مرگبلند می شویو چنان آرام و نرم می رقصی که دیگر هیچکس تو را نمی بیند...
می رسد وقتی که همه چیز تمام شودیا با جدایی یا با مرگهر دقیقه ای که با تو گذشتآویزان بود از شماطه اندوه چندین بار وقتی خیره در چهره ات بودمتیک تاک ساعت را می شنیدم...
من به بودنش نیازمند شدم . وقتی که دیگر رفت ، من به انتظار آمدنش نشستم . وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم . وقتی که او تمام کرد ، من شروع کردم . وقتی که او تمام شد ، من آغاز شدم . و چه سخت است تنها متولٌد شدن ، مثل تنها زندگی کردن است ، مثل تنها مردن !...