یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودی...
بنشین، که ترا نیست کسی یار تر از من...
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی...
جان ها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی...
بی صورت او مجلس ما را نمکی نیست...
هیچ هیچست این همه هیچست و بس...
مرا بوسیدی و پاییز من هم شد تماشایی!...
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من...
ور در لطف ببستی در اومید مبند...
بهر آرام دلم نام دلارام بگو...
دل و دین و عقل و هوشم، همه را بر آب دادی......
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟...
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار...
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش...
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید :)...
چه باشد عاشقی؟ خود را به غم ها مبتلا کردن...
چشم بد از روی خوبت دور باد...
سخت خوشی چشم بدت دورباد...
هر که می گرداند از ما روی، ممنونیم ما...
تشنه بوسی از آن لبهای میگونیم ما...
نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست...
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی...
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر...
عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را...
چون به لبش می رسی جان بده و دم مزن...
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی...
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم...
تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی...
گر هم گله ای هست ، دگر حوصله ای نیست......
ور تحمل نکنم جور زمان را ، چه کنم ؟...
قلم به یاد تو در می چکاند از دستم...
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد...
که خاکم گل از آب انگور کن...
در این سرما و باران یار خوش تر...
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر...
به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی ؟...
تو مرا جان و بقایی که دهی جان و حیاتم...
یکی اینجا دلش تنگ است ! آنجا را نمیدانم !...
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من...
وز چشم من بیرون مشوای مشعل تابان من ......
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت...
در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست...