شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
طرح زیباییدر سر ابر استآبشاری به عظمت دریا...
سوری بپاستدر ٍثور گل هاصورش دمیدهاسرافیل فصل ها...
دیگر هیچ شعریبه سراغم نمی آیدکاش پشت پای آخرین واژه آب می ریختم...
گل یا پوچچه فرق می کند؟یک طرف بازی که تو باشیهر دو دستم پر است...
تو راهت را کشیدی و رفتیچه نقشه ی راهیاز این بهتر...
گوشه نداردزمینگرد است...
تا می کنملباس عزامصیبتپشت مصیبت...
تمام سهم من از جادهپیچیدن به خیال توست...
نیستیکه انگار بادبا توبه دوردست ها گریخته...
چه قدردرباشمدیواربشنود...
بی ثواد بودم!که تو رایار خواندم...
همهمه ی علف زارانحرفاز باد است...
به فصل*ت*برگ ریز*م*...
الفبفضل الفبای وفاابوالفضل...
به خواب می روندهمه ی خواب هاییکه برایت می بینم...
تلخ شدطعم شیرین شعرهایمافتاد شکستفنجان سفید گل مشکی...
دگرگونه اممی نگاردگ ر م...
بیتو انم!...
دستم به دوست داشتنت بند بودحواسم پرت شداز دلم سر رفتی...
*خیال*از در بیرون می کندممیآیمپنجره باز بود...
کلمههمهسرریز خیابان من بود...
لبریزم از خودنمی آیی...
* پای لنگ*سنگ های سیاهنردبان رویا...
*گل طلایی*عمرم نداد قدکم آوردم نگاهدنیا!...
زل می زند سکوتبه چشمان یار...
دلم را پهن کرده امتا پاییز را برایتریز ریز کنم...
این جا هیچ چیزسر جایش نیستحتا مد روی آه...
طلعت * ت *تمام طالع * من *...
آه ...ای ماهماهی تنها را تو به دریا برسان...
بوته ها دویدندکدو تنبل ها بزرگتر شدند!...
غروب چکیدهبر تن پاییزدور از......
پاییز و لکنت همیشگیتو بخواهی چیزی بگوییحرفی بزنیبالا نیاید...
*تجرید*پرنده ای جا ماندهدر بال و پرش...
پائیز که می آمدرنگها زرد می شدو زیر پایشاستخوانها می شکست!.....
شکربر میوهمی پاشد لبانش...
پاییزنامِ فصلیکه تو را بر زمین نهادند...
همه اش گذشت .کاش می گذشت!اینهمه مرگ رانمی دانم چه مرگ است....
بیا ….بیا ……هُووووپبوم.زیادی عاشق شدی!...
حوادل به آدم نمی بستاگر آدمقحطی نبود!...
دو بر هیچ.به چشمانت باختم...
دنیا همه پوچتو ،تنها گلِ من...
شاعر شدن کار سختی نیستتو فقط با لبخندتدر خیابان قدم بزن...
*غریق*حلقه ی شکسته ی آبغرقه ی رویاپروانه ی کوچک...
پایان راه هادلی که به بی راهه از تو دور شد...
بیرون از پیله ی خودراه گم کرده بودپروانه ی غریب...
نامت رادر پرانتزی می نویسمو برای همیشهپرانتز را می بندم...
شب است…وچهره امبیشتر به جنگ رفته است!تا به مادرم...
فردا صبحانسان به کوچه می آیدو درختان از ترسپشت گنجشکها پنهان می شوند...
افتادن ،پاداشِ خوش رقصیِ برگدر مقابل باد....
پلکهایمدیگز باز نمی شوندسنگین استگامهای رفتنت!...