شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کلئوپاترا پلانی از تو است زیباتریدر شکوهی بی صدا از مونالیزا بهتری...
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید که همواره نفس بر گردد...
کسی نیک بیند به هر دو سرایکه نیکی رساند به خلق خدای...
گر نیم شبی مست در آغوش من افتد چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد...
من مشکلم با بوسه هایت حل نخواهد شدچندیست در سر فکر جنگی تن به تن دارم...
شب فراق که داند که تا سحر چند استمگر کسی که به زندان عشق دربند است...
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...
دل فدای تو چون تویی دلبرجان نثار تو چون تویی جانان...
زندگی کردنِ من مُردنِ تدریجی بودآنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم...
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران...
ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ...
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری این صبر که من میکنم افشردن جان است...
روزی که نمانَد دِگری بر سر کویَت دانی که زِ اغیار وفادار ترم من...
به انگشت عصا پیری اشارت میکند هردمکه مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا...
بی گمان سخت ترین حادثه مرگ است ولی می شود مرگ در آغوش تو آسان باشد...
طراحی لبهای تو هنگام تبسمتصویر ترک خوردن صد باغ انار است...
رسیدن تو را اگر کسی خبر بیاوردبعید نیست از دلم که بال دربیاورد...
رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوزغرق گل است بسترم از بوی او هنوز...
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من...
کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییزاز تو تنها برگ زردی تحفه ی عشق است...
عطر عجیب نرگست،پیچیده در تنهاییم در بهمن آغوش من ،حس بهارانی بیا...
هرکس به خان و مانی دارند مهربانی من مهربان ندارم نامهربان من کو...
دایم دل خود ز معصیت شاد کنی چون غم رسدت خدای را یاد کنی...
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر استشمشاد سایه پرور من از که کمتر است؟...
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان آسایشی که هست مرا در کنار توست...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی تو به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
به چه ماننده کنم در همه آفاق تو راکآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتری...
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت...
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد...
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟ که کشیدیم درین مرحله بس خواریها...
شده ام پیر همین اول جوانی امبه خدا پیر شدم در پس ویرانی ام...
زندگی سرتاسرش عشق است وشور تا توانی تو جوانی کن ، جوانی ای دلا...
ای جان جان جانم تو جان جان جانیبیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی...
بیا که حالِ پریشان من چه پی در پیشبیه زلف تو در باد، "شانه" می خواهد...
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب،در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست،...
چو شو گیرم خیالش را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آیو...
قدرت عشق بنازم که به یک تیر نگاهجان شیرین بفروشند دو بیگانه به هم...
آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا...
دلم از سینه به تنگ است خدایا برهانهرکجا در قفسی مرغ گرفتاری هست...
ز بی دندانی ایام پیری نعمتم این بسکه فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم...
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستیمن عاشق توام تو بگو یار کیستی...
صدایی به رنگ صدای تو نیست به جز عشق، نامی برای تو نیست...
تویی زاینده رود و من پلِ الله وردی خانترک افتاده بر جانم نخواه اینگونه ام ویران...
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو...
وعده بوسه به صد مهر در آبان دادیهر چه جان کند تنم مهر به آبان نرسید...
وقتی جوابم می دهی با عشق:جانم من صاحب عالی ترین حال جهانم...
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر...
ناخوش او خوش بود در جان من جان فدای یار دل رنجان من...
دلم را جز تو کس دلبر نباشدبه جز شور توام در سر نباشد...
اگر عشقی که از تو در دلم دارم عیان گردد رود از یاد مردم قصه ی مجنون و لیلایش...