شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دلم جنگل...دلم باران...دلم مهتاب میخواهد دلم یک کلبه ی چوبی کنار آب میخواهد...
ندانم عاشقم مستم چه هستم ؟ همی دانم دلی پر درد دارم...
بی روی خوش تو زنده بودن مرگ است به نام زندگانی...
چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان تو همچو باد بهاری گره گشا می باش...
دل که می گیرد نمی گوید کجا باید گریست گریه کردن در خیابان نیز آرامم نکرد...
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو...
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم...
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارامتحیرم ندانم که تو خود چه نام داری...
رفتن آسان است و ماندن مرد می خواهد رفیقمرد میدان رفاقت،در جهان بسیار نیست...
به روز مرگ چو تابوت من روان باشدگمان مبر که مرا درد این جهان باشد...
نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی...
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبتتو در میان گل ها چون گل میان خاری...
سعدیا گفتی که مهرش می رود از دل ولی مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد...
من باغ ارم بر سر کویت دیدم من روز طرب در شب مویت دیدم...
ز روزگار مرا خود همیشه دردی بودغم تو آمد و آن را هزار چندان کرد...
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام...
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هستدر خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی...
اگر حاسد دو پایت را ببوسدبه باطن می زند خنجر دودستی...
شده آیا که تو دلتنگ کسی باشی و او بیخیال تو کنار دگری خوش باشد...
شده یک باره کسی قلب شما را بِدَرَد باز هم قلب شما درد و بلا را بخرد؟...
پنج روزی که در این مرحله مهلت داریخوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست...
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توتا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام...
ما بر در عشق حلقه کوبان تو قفل زده کلید برده...
از خدا جوییم توفیق ادببی ادب محروم گشت از لطف رب...
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزمای در دلم نشسته از تو کجا گریزم...
کی باشم من که مانم یا نمانمتو را خواهم که در عالم بمانی...
گفتم لب تو را که دل من تو برده ایگفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد...
خانهٔ اسرار تو چون دل شودآن مرادت زودتر حاصل شود...
هیچکس در روز سختی در کنار من نماند سایه هم تا بر زمین خوردم مرا تنها گذاشت...
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبتروزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده...
آشکارا نهان کنم تا چند؟دوست می دارمت به بانگ بلند...
دلم را غرق مستی می کنی با چشم زیبایت کنارت با جهان بیگانه ام بانوی آرامش...
دوری جانان بود از دوری جان تلختر درشمار زندگانی نیست ایام وداع...
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال...
تکیه بر دنیا نشاید کرد و دل بر وی نهادکاسمان گاهی به مهرست ای برادر گه به کین...
تا در دل من قرار کردیدل را ز تو بی قرار دیدم...
خشنود نشو دشمن اگر کرد محبتخندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست...
جایی که برادر به برادر نکند رحمبیگانه برای تو برادر شدنی نیست...
بسکه سودای تو دارم غم خود نیست مراگر ازین پیش غمی بود کنون آنهم نیست...
ز شادی در همه عالم نگنجماگر یک لحظه غم خوارم تو باشی...
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد...
صاف اگر باشد هوای بی غبار دوستیحال دل را می توان دریافت از سیمای هم...
دنیا برای تو، تو تنها برای منای کاش که قبول کنی، این قمار را...
یک زمان تنها بمانی تو ز خلقدر غم و اندیشه مانی تا به حلق...
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسدمرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد...
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من...
از جود وجود عشق موجود شدیم بی جود وجود بی وجودیم همه...
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازیخسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد...
بی محبت مگذران عمر عزیز خویش رادر بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش...
گفتی که: مرا یار وفادار بسی هست هستند، ولی نیست وفادارتر از من...