یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
یاد دلنشینت ای امید جانهر کجا روم روانه با منست...
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنماوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم...
غصه ام را نخور ای ساحل امنخودکشی سهم نهنگ است دریغ...
گاه از زبان، گاهی ز غم گاهی جفای خلق عاشق همیشه زخم ها بر پیکرش دارد ...
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد...
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتوآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است...
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشیمرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی...
ما همه اجزای آدم بوده ایمدر بهشت آن لحنها بشنوده ایم...
جای پای نفست مانده به صحرای خیال ای فراسوی تجسم، به دلم جا داری...
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم...
رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بوددلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است...
مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثالنیک وقت و نیک جشن و نیک روز و نیک حال...
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود ......
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند...
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو...
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است در خزان گر برود رونق بستان تو مرو...
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم...
گرگ ها همراه و انسان ها غریببا که باید گفت این حال عجیب؟...
هیچست این جهان و تو دل را در او مپیچ وین بند پیچ پیچ مپیچان به پات هیچ...
می بیاور که ننازد به گل باغ جهانهر که غارتگری باد خزانی دانست...
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم...
بازآی که بازآید عمر شده حافظهر چند که ناید باز تیری که بشد از شست...
دوای درد بشر یک کلام باشد و بسکه من برای تو فریاد میزنم: با عشق...
نرم نرمک می رسد اینک خزانفصل رنگ و آشتی و عشق زمان...
حالا که عشق پنجره را باز کرده است...طوری نفس بکش ریه هایت عوض شود!!!...
از حالت پاییزی چشمان تو پیداست تقویم من امسال پر از روز مباداست...
مثل رقصیدن صبحی که تماشا دارد شوق دیدار تو کنج دل من جا دارد...
زیر چتر آرزویم در خیابانی که نیستبا خیالت بال می گیرم کبوتر می شوم...
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمیحاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت...
دل به هجرانِ تو عمریست شکیباست ولی بارِ پیری شکند پشتِ شکیبائی را...
تو را بی روسری دیدم عجب طوفان دل چسبی تشکر باد تابستان، مراد این دلم دادی!...
روسری را طرح لبنانی ببندی یا نبندی،زلف بر صورت بیفشانی، نیفشانی قشنگی!...
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم...
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند...
لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوریِ بسیار به یاری برسد...
موی فر داری شما و دلربایی میکنیدلبر مو فرفری ،در دل خدایی میکنی!...
من حسودم!؟ نه به ولله؛ فقط دوست ندارم سر بر تنِ هر کس که تو را خواست بماند...
من دِلِ نفرین ندارم، پس دُعایت می کنم: بعد من دلدادهٔ یاری شوی، مثل خودت!...
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت...
هستی وُ در جهان من جشن است نیستی... خاک بر سرِ عالم...
صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنارقَدر نوشیدنِ یک چای بمانی کافیست…...
ما را به غم کردی رها ، شرمی نکردی از خدا اکنون بیا در کوی ما ، آن دل که بردی باز ده...
درختی ام که پر از قلب های کنده شده است ز خالکوبی غم های یادگار پرم...
ای غایب از نظر به خدا می سپارمتجانم بسوختی و به دل دوست دارمت...
تو سرگرمِ تماشایی ومن گرمِ تماشایتتماشای تماشایت تماشایی تماشایی ست...
ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟...
صد بار اگر دایه به طِفل تو دهد شیرغافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست...
تو صاحب زیباترین قلب جهانیایکاش تا هستم کنار من بمانی...
قسم به چشم تو ، که کور باد چشمانم اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم...
اَلا که از همگانت عزیزتر دارمشکسته باد دلم گر دل از تو بردارم...