شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دخترک کبریت فروشدر شب های کریسمس، زیر برف های سپیددخترک کبریت فروش، با قدم های لرزان و سرددر تاریکی و سکوت شب، تنها و بی کسبا کبریت های کوچکش، آتشی روشن می کنددر خیابان های پوشیده از سرما و سکوتآرزوهایش، همراه با نوری کوچکبرف پوشیده و سرما را به آرامش می بخشدو امیدی تازه در دلش زنده می کندبا نگاهی به آسمان، به آینده ای بهتر می اندیشدو آرزو می کند که کریسمس امسالسالی پر از شادی و خوشبختی برای همه باشد...