متن های عاشقانه، غمگین، خاص، بیو، شعر و جملات زیبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
سرشار از احساس است،
شعرِ زندگی با تو؛
وقتی که:
صبح،
از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسههایت،
شکوفا میگردم؛
و شب،
در مَقطعِ شببوی آغوشت،
آرام میگیرم!
سپیده
پردهها را کنار میزنم.
نور،آرام و بیصدا، از لای شیشه میخزد تو و پهن میشود روی زمین، مثل فرشی از جنس روشنی.
خورشید هنوز از پشت بلندیها سر نزده،اما جهان را نویدش بیدار کرده.
پرندهها نخستین قلمهای این نقاشی تازهاند.
نغمههایشان،ریز و درشت، بر شاخههای بیحرکت درختان مینشینند و...
صبح، با اولین تکههای طلایی آفتاب
که به پنجره میخورد آغاز میشود.
دنیا از خواب سنگین بیدار میشود و همهمهی آرام زندگی، جای سکوت شب را میگیرد. این زمان، فقط مال توست. پیش از آنکه روز، تو را با خود ببرد، در این سکوتِ پر از نور، نفسی بکش و...
سایهات اما هست
پدر...
من در این شهر بزرگ
تنها و تنها راه میروم
اما انگار دستت
هنوز بر شانۀ من است
مانند بارانی سبک
که سنگینیاش سبکبارم میکند.
صدایت را میشنوم
از پشت قرنها سکوت
از لابهلای برگهای تقویم کهنه
که باد ورق میزند...
میگویی:"قوی باش."
و من
در...
گِره بزن به دهانم
لبانِ چون عسلت را
سپس ببوس و بنوشم
مرا چو جام شرابت
سپس برقص و ببینم
مرا به چشم خمارت
به آدمها بهخاطر سهمشان از شادی حسادت نکنید، چرا که سهم غم آنها دیده نمیشود.
شادی جاودانهای دارم
به وسعت اقیانوس
وقتیکه صبحهایم
کنار ساحل چشمهایت
بخیر میشود
بدان...
وقتى ندارمت انگار تمام تنهایى
دنیا روى دوشهایم سنگینى میکند .
وقتى ندارمت خیالم هم حوصله تنهاییم را ندارد .
وقتى ندارمت گویى تمام
شهرم هواى سرد زمستانى
را برخود تجربه میکند
وقت گذاشتن برای دیگران،
یعنی بخشیدن گرانبهاترین داراییات:«زمان».
وقتی کسی را لایق ثانیههای عمرت میدانی،
یعنی دوستش داری، برایش ارزش قائلی و در شلوغیهای زندگی،
حضورش را نادیده نگرفتهای.
در دنیایی که آدمها بیشتر درگیر خودشان هستند، وقت گذاشتن برای دیگری نه تنها لطف ست،
بلکه نشانهای از محبت خالص،...
می بوسمت یک روز تنها
می بوسمت رویای زیبا
می بوسمت شاید نسیمی
آورده عطرت را به اینجا
پاییز که میرسد، جهان آرامتر میشود…
انگار همه چیز در سکوتی باشکوه فرو میرود؛
درختها لباسهای رنگیشان را میپوشند و باد، موهای خستهی زمین را نوازش میکند.
هوا بوی خاک نمخورده میدهد، بوی چای تازهدم و پنجرهی نیمهباز،
بوی دلتنگی و حرفهای نگفته.
پاییز فصلِ میانِ بودن و رفتن است....
بگذار چشمِ پنجره
به نصفالنهارِ آفتاب گشوده شود
در این قرنِ تاریک،
تا اینبار
شهابی که میگذرد،
نامِ تو را بخواند.
تو را که دیدم،
جهان از نو آغاز شد—
نه با انفجار ستارهها،
بلکه با لبخندت،
که آرامتر از نسیم،
دل مرا لرزاند.
تو را که خواستم،
نه برای همیشه،
بلکه برای همین لحظه،
که قلبم بیتابِ بودنِ توست
در سکوتی که فقط عشق میفهمد...
خانه ام را می خواهم....
همان خانه
همان کوچه
همان دختر همسایه
با همان لبخند و روسری چارخانه....
که در چارخانه هایش،
خانه ام را گم کرده ام....
قصه ی دلتنگی من از چشمانت آغاز شد...
از همان لحظه ای که نگاهت
بی آنکه سخنی بگوید
تمام هستی ام را به بند کشید.
تو را دیدن
عبور از مرز عقل بود
و اقامت در اقلیم دل.
چشمانت
نه آینه بودند
نه دریا
که آیاتی بودند از کتاب عشق...
به او گفتم:
هر غروب
عطر چمنهای باران زده را میدهی!
مرا گفت:
زنانگیات در نگاهم
هزار شاخه گل زیبا میرویاند.
تو ای آبیترین بارانِ احساس
بباران مِهر، بر باغِ گُلِ یاس
دلِ سرخابیام را پرتپش کن
مثالِ دشتِ خوشسیمای ریواس
پاییزتر
سرشارم
و از من میریزد تو...
قدردانی✨️
نیرویی شگفتانگیزی دارد.
وقتی از دیگران سپاسگزاری میکنید،
نهتنها به آنها احساس ارزشمند بودن میدهید،
بلکه انرژی مثبت را
در زندگی خودتان هم جاری میکنید.
✨️یک “متشکرم” ساده میتواند
روزی را بسازد...
دلی را گرم کند...
و حتی مسیری را تغییر دهد....
مرا ببخش
به خاطر دوستت دارمی که
از دهان افتاد و نه
دردی از نگفتنی های من دوا کرد
و نه دردی از نشنیدنی های تو
سوختم در آتشِ عشقت ولی
خاکسترم را دیدی و
بَر حالِ من خندیدی و
بر سوختنِ من بیشتر...
دستت را اگر بدهی،
میبرمت تا خوابِ خودم —
آنجا که مرزِ بیداری و رؤیا
به نرمیِ پوستِ توست.
ریختی ای دل به پای این وآن اشک ،ای دریغ!
دور تا دورِ تو جز مُشتی نمک نشناس نیست.