سه شنبه , ۱۵ آبان ۱۴۰۳
تو بگو دست های تو چند بار در خواب چهره ام را لمس کرده اند؟هر بار که صدایت می زنمگویی باران می بارد و زمینِ دل من عاشقانه گل می دهد.........فیروزه سمیعی ...
هنوز هم در بالاخانه ی قلب من هر صبح کدبانویی گیسوان سیاه قطرانی اش را به پرتوی آفتاب عشق من، می سپارد.او هم تاکنون عاشق است،و هر روز تکه ابری می شود و درون دریای غم و اشک من، می بارد. شعر: خالد فاتحیگردآوری و نگارش و ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی...
موج موهایت شبیه شعرزیبامیشودخوب میدانم دلم یک روز دریامیشودآرزوکردم توراچون رودهرجایی که شددرمسیرقلب من یک روز پیدامیشوددردهایم گرچه بسیارند امالحظه ایباطلوع چشم های تومداوامیشودروبروی چهره ات درآینه زل میزنمتاکه دل ازعشق تو بی تاب وشیدامیشودمهربانی کن به این دل،که هزاران سال راتونباشی درمیان جمع تنهامیشودنیستی چشم انتظاری درد بی درمان شدهعشق در این بی قراری خوب رسوا میشود...
از کنار خوابِ من رد می شوی ذهن من باغِ تبسم می شوداین جنون آن قدر می گیرد مرا صبح، حالم حرفِ مردم می شود! گاه گاهی اشتیاقِ دیدنتدر وجودم بی قراری می کند می رسی، چون موج می پیچم به خود ناگهان وقتِ تلاطم می شود! گاه با عطر و هوای بودنتمی نشینم پای شعر و واژه ها کاغذم پر می شود از اسمِ تواین حواس لعنتی گم می شودگفته بودی: عشق، یک بیماری است هیچ درمانی ندارد جز وصال در تب و تابی که مثل آتش استشعر من برعکس، هیزم می...
من واقعا از خرید کردن لذت میبرم، نه اینکه صرفا برا خودم باشه و پاساژ گردی کنم...نه! از گشتن تو میوه تره بار، مخصوصا سبزی فروشی ، عطاری بقالی! بنظرم زندگی واقعی تو دل بازار جریان داره.حتی فروشگاها هم این حس جاری بودن زندگی رو ندارن گاهی وقتا حس میکنم ما زندگی رو خیلی سخت گرفتیم زندگی واقعی تو صف نونوایی جریان دارهمخصوصا اون جایی که یک نفر خارج از نوبت اومد و باهاش دعوا میکنی.زندگی واقعی تو سبزی فروشیه... حتی وقتی عطر شویدها باعث م...
انتظار، داستانی است که در هر قلبی نوشته می شود، قصه ای که با هر تپش قلب، عمیق تر و زیباتر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر نسیم، بوی حضور کسی را حس می کنی که هنوز نیامده است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، با دلی پر از امید و شوق.انتظار یعنی دل تنگی، دلتنگی برای صدایی که هر لحظه در گوش هایت زمزمه می شود و نگاهی که در عمق چشمانت جا خوش کرده است. انتظار یعنی صبر، صبری که گاهی شیرین است و گاهی تلخ، اما همیشه با عشق همراه است. انتظار یعنی ایم...
پاییز برگ ها را به رقص درمی آورد و باد، ترانه ای از هزاران صدای خاموش در کوچه های خالی می سراید. من، در میان این همه خش خش به دنبال تو می گردم؛ چون پرنده ای که دلش را در صدای آوازی گم کرده. عشق، پرنده ای است که در آسمانِ پاییز پر می کشد با هر ضربان، بال هایش نسیمی از یاد تو را به قلبم می آورد. آواز می خوانم، نه برای شکستن سکوت، بلکه برای پر کردن فضای خالی با نام تو. در هر برگ،...
گاهی دلم میخواهد شبیه دوره گردها همین گوشه ی خیابان های شلوغ معرکه ای بگیرمزنجیر بی علاقگی تو را دور قلبم بپیچانم و آنقدر به تو فکر کنم که یا قلبم از درد بگیرد یا از رنج بی تفاوتی تو رها شوم اما من دلم می خواهددر این جدال خواستن های من و بی مهری های تومن بازنده باشمعجالتاً حلقه های این زنجیر بیقراری قصد رهایی از تو را ندارند آخرش این نمایش خیالی تمام می شود تو میمانی و بی تفاوتی هامن می مانم و جبر دلتنگی چه نبرد ناعاد...
من با تو هیچ یک از خیابان های این شهر را قدم نزدم. سر میز هیچ یک از این کافه ها مهمان لبخند تو نبودم. زیر هیچ بارانی خیسی موهایت را ندیدم. من از تو در دلم فقط یک جای خالی دارم، اما تو در تمام خاطرات من زندگی میکنی. و همین برای دوام آوردنم کافیست! دنیاکیانی...
پدرم رفت و ز غم در دلمان غوغا شدرفتنش تلخ ترین خاطره ی دنیا شد اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
بدون مژهبدون ابروبدون موتو هنوز هم زیباییبهارِ پاییزی«آرمان پرناک»...
من چراغی قرمزم بمان نگاهم کنتا سبز شوم...زهره تاجمیری...
تنها راهی که داری این است که سعی کنی با چشم یک زن دنیا را تما شا کنی. آن وقت است که می بینی کار ها چه راحت پیش می رود . در زن ها یک اندام عجیبی هست که دردها و زخم ها شان را تبدیل به لذت وزندگی می کند . اگر نسل بشر امروز این جاست فقط کار آن ها ست . آن ها آن قدر باهوش هستند که حتا این را به رخ خودشان و مردها نمی کشند . زن ها غول ها یی هستند که مردها از ترس شان آن ها را تو چراغ جادو حبس می کنند و بعد از شان می خواهند که آن ها را به آرزو ها شان...
بغض هایم عطر خون می دهد؛ پیراهنِ تو، بوی صلح، و من پس از جنگ های بسیاری به خانه رسیده ام. گرمای چشمانت یخ دلم را باز کرده وآغوشت ناامنیِ تنهایی ام را می زداید. معنای امن بودن در تو خلاصه می شود؛ در شانه هایی که محکم ترین جای زمین اند، برای من. - کتایون آتاکیشی زاده...
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
تو شب باش، تا من ستاره بارانت کنم،تو آسمان باش، تا من ابر میان آغوشت باشم،تو دریا باش، تا من ماهی زیبای میانه ات گردم،تو گل باش، تا من سبزه زار وجود تو گردم،تو آفتاب باش، تا من بیابانی پر از زیبایی تو بشوم،تو خدا باش، تا من ذکر نام تو را زمزمه کنم،تو دینم شو، تا من رهرو آن آیین باشم،تو عشق باش، تا من شناسنامه ی عشق را صادر کنم،تو سرزمینم باش، تا من سرود ملی ات را با خونم بنویسم،تو من باش، تا دوباره خودم را دوست بدارم....
اگر بدبختی دائمی ای پا گیرت نباشد ؛ همین طور الکی راه هم که بروی باز خوشبختی .محمد رضا کاتب / رمان لمس...
خوبست!برایش شال ببافکلاه ببافقصه بباف !!خوبست لااقل,یک سرنخ خوبی,یک سوزن از تو,به یادگار دارم,سوزنی کهقلبِ پاره ام راپاره پار ه تر دوخت ...«آرمان پرناک»...
دوست داشتن مراقبت می خواهدباید انباشته از خواستن باشی سرشار از جان و تن زلالحواست هست در این کیهان پرآشوب نفس های اهریمنی از آنچه شما فکر میکنید به گردن محبوب شما نزدیک است؟حواست هست...؟دوست داشتن مراقبت می خواهد اسماعیل دلبری...
لحظه ای که نگاهم در چشمان شهلای تو گره خورد باید می دانستم دلم در چنگ تو اسیر شده…لحظه ای که خندیدی و دل من فرو ریخت باید می دانستم که دل من در چال گونه هایت سر خورده…لحظه ای که موهایت را زیر نور خورشید رها کردی باید می دانستم دلم در پیچ انتهای پیچ موهایت گیر کرده…چشمان تو همانند ستاره ها می درخشید…چال گونه ات تنها اقیانوسی بود که حاضر بودم بدون هیچ غریق تجاتی در آن شیرجه بزنم…و رنگ موهایت،همچون عسلی بهشتی در زیر نور خورشید تابان بود...
کوتاهِ کوتاه می گویم: [دوستت دارم] ... شعری به درازای ابدیت! لیلا طیبی (صحرا)...
به چشمانت که نگاه می کنم؛ معصومیتِ از دست رفته ام را به خاطر می آورم و دلم تنگ می شود؛ برای نسخه ای از منِ قبلی ام. چشمانت آیینِ پرستش من اند. به خدا سوگند؛ هم اکنون اگر جانم را یگانه خالق بگیرد؛ دین من، با طواف چشمانت،کامل شده است....
آهسته می آید، دل انگیز است و بارانیصبحی که دارد با خودش یک بوسه ی آنیدر جاده ای افتاده در آغوش کوهستانیک باغ سیبم تاابد انگار زندانیهر بار نقشی داشتم در طرح یک قالییک بار دشت ارغوان یک بار گلدانیهربار نقشی داشتم، این بار شیرینمچون طعم توت از تار غمگین خراسانیچون بافه ای چل تکه از اندوه و ابریشمافتاده ام پای مقرنس های ایوانیخورشید، گرم گفت وگو شد با زنان ایلچون پچ پچ گنجشک ها یک ریز و طولانیاین سرزمین با رودها ب...
دلگیرممثل پنجره ای غمگینکه دست به چانه،چشم به راهِ باران است .. عبیر باوی کتاب وُجوم...
کنارِ توأم /تا هر چقدر دوست داری /ترشرویی کنی /هر چه بیشتر، دلم تنگ تر، /آلو جنگلیِ من !!«آرمان پرناک»...
و قلم مرهم تمام زخم های ب دل نشسته است..اگر قلم نبود چه دردها و ناگفته ها در ،دل ……...دل با نوشتن آرام می شود🌱قلم تنها مونس یک نویسنده است🌱روز قلم و فرهیختگان علم و ادب گرامی باد المیرا پناهی درین کبود...
من از آن روز که پشتم به تو قرص است ای عشقپشت کردم به همهْ قرصِ روانگردانهامصطفی مدرس پور ممنوعه ها...
تنهایی چنین ست:آفتاب طلوع کند و دوباره غروب کند و همچنان چشم انتظار کسی باشی! شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استبی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استحلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استحتم دارم بی تو آغوشِ خیابان را فقطرفت و آمدهای بالاجبار باقی مانده استماه خوابیده ست،امّا اُبرِ چشم آلودِ منپشت پلک پنجره، بیدار باقی مانده است.رضاحدادیان...
عاشقانهبی آنکه بدانی هرروز، دزدکی از چشم هایت پرتغال می چینم با نگاهت حرف می زنمحواس از لب هایت برنمی دارم؛تا تک تکِ کلماتت را در مشت بگیرم! بی اجازه بگویم:به تعداد چشم هایی که هرگز تو را ندیده اند؛عاشقت هستم! آن قدر که می خواهم شعر را متوقف کنم و تا ابد به دوست داشتنت مشغول باشم! «سیامک عشقعلی»...
بیا جاهامونو عوض کنیم من دروغ بگم تو باور کنخیانت کنم تو چشاتو به روش ببندبازیت بدم تو فکر کن واقعی دوست دارمبی محلی کنم تو بیشتر سمتم بیابیا کمی جای من باش شایددرد منو احساس کنیبیا جای من باش منم جای توببین میتونی راحت به زندگیت برسی میتونی دوباره اعتماد کنی و عادی باشی میتونی بخندی یهو وسط خنده هات بغض گلوتو نگیرههمین یبار قرار بود زندگی کنیم که حقشو ازم گرفتیبیا کمی جای من باش شاید بفهمی حالِ منو... فر...
غصه ها و آرزوهای آدم هفت تا جان دارند. وقتی می کشی شان میروند لباس عوض می کنند وبا یک سر و وضع تازه بر می گردند دوباره تو زندگیت . این که چطور می شود حریف هر چیزی شد اسمش می شود زندگی . رمان لمس / محمد رضا کاتب...
اگر روزی... از تو درباره من پرسیدند: بگو مرا دوست داشت...بی آنکه بخواهد آدم دیگری باشم. مرا در آغوش میگرفت، هرگاه شکسته بودم و مرا زندگی میکرد، حتی در بی حوصلگی هایش.... دنیاکیانی...
نام شعر: تو هم مثل منخیاطم باشبدوز دلت را به دلممن تو راثانیه به ثانیه نفس میکشمزندگی ات میکنم تا تو سیر کنی در هوای منتا بی هوا هوادارم بشینقاشم باشخودت را عاشق من بکشآشیانه من را در آغوشت بکشمن را تنفس کندر هوایم سیر کندر بالون عشق مانبی صدا فریاد کنکه تو هم مثل مندوستم داریحتی بیشتر از جانمجید محمدی(تنها)تخلص شاعر:تنها...
آرزو میکنم هرگاه پنجره دلت رو ب عشق باز شد..هیچ بادی نتواند پنجرهای دلت را بلرزاند..نویسنده:سرکار خانم المیراپناهی درین کبوددانش اندوخته ی علم روانشناسی....
تو همیشه شبیه طلوع آفتابی،خورشید، تاب و توان به زمین می دهد و تو هم به دل من...شعر: سبزه برزنجیبرگردان: زانا کوردستانی...
*از وقتی زیر آبی رفتن را یاد گرفته، نمی گذارد آب خوش از گلوی کسی پایین برود!*از روزی که کوچه علی چپ را اتوبان کرده اند، همه یک راست به جاده خاکی می زنند.* با مرگ قلم، همه کاغذها کفن پوش می شوند!* از نان هایی که آجر کرده بود برای خودش برداشت تا از آن ها دیوار حاشا بسازد.* تنها خوبی که دست بی نمکم برایم دارد این است که هنگام زخم شدن درد نمی کند.* برای رسیدن به دل دریایی اش، کشتی دلم را به آب انداختم .* میدان پارک، محل قیام فواره هاست!...
زیر نور ماه،پلاک خانه ی تو، --چهارده ست! لیلا طیبی (صحرا)...
نه ! /اینطوری نمی شود ، /نه ! /باید /کوله ی خالیِ سنگینم را /بار دیگر بگردم /مگر می شود کسی که دوستش داری /برای شب های سردِ پادگان /روزهای گرمی نبافته باشد؟! /آرمان پرناک...
دو سرخی براق در جهان،یکی لب های تو و دیگری گیلاس،یکی دلچسب فصل عشق،دیگری گوشواره ی باغ شعر...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
🌿چه خوب استچه خوب است که با تمام رنج هایی که روحم را می خراشد، هنوز ابر امید، طراوت بر سرم می بارد و چشمه ذوقم می تراودچه خوب است که کمی بعد از شبیخون یاس و فرو ریختن ناگزیر، باز بر می خیزم، گرد و غبار را می تکاندم ، برانگیخته می شوم، سامان می یابم،آواز می خوانم و با سرانگشتان زنانگی، هنرها می آفرینمچه خوب است که بعد از هر زمستان ، بهاری از درون، مرا به شکفتن وا می دارد...چه خوب است که همواره از پشت حصار عشق، دنیا را به تم...
یک استکان چایدو حبه قند و یک گل سرخ و دل وامانده من نمی توانم بگویم نیستیوقتی یک تکه از قلبت را در روزمرگی هایم جا گذاشتی نفیسه اسلامی فر...
زمانی که تو را می بوسم اناری از حسادت پوست می تَرکاند گُلی از شوق آفتاب شکوفا می شود ابری آسمان را می پوشاند همه ی این هابرای رسیدن دو عاشق ستزیر یک سقفِ پُر از مهربانی...شعر: سولین عبداللهترجمه: زانا کوردستانی...
یه روز او نقدر عاشق بودم، که هیچ چیز نمی تونست منو بترسونه. سینه ام قرص و محکم از احساس، فکر میکردم در برابر همه چیز میتونم دووم بیارم. اما حالا جای خالی همون احساس بزرگ ترین خلاء ممکن رو روی روحم جا گذاشته. کاش راهی برای جبران اینا بود من همیشه درستی ها رو ستایش میکنم؛ اما کاش اینبار کار درست این نبود در هر صورت، جایگاه تو توی ذهنم اونقدر ویژه ست که هیچ چیز نمی تونه تورو واسم بد کنه. اندازه تمومِ بینهایت های دنیادوستدارم.تف تو فاصله....ب...
من شاید وقتی تو زیر فشار زندگی در حال دست و پا زدنی،نتونم بیام نجاتت بدم و بگم بسپارش به من چون شاید قدرت تو رو هنوز نداشته باشم ولی برای رفع خستگیت ،برای بد و بیراه گفتنت به زمین و زمان،برای پیدا کردن یه جای امن،من هستم،بغلم هست،قلبم هست،وقتم هست..میتونم جوری روحت رو بگیرم بغلم که تا هر چقدر لازم باشه نوازشت کنم تا اروم بشی،میتونم اونقدر بشنومت تا حرفات به ته بکشن،میتونم بین همه این ها،اونقدر قشنگ ببینمت و واست توی قلبم خونه امن بسازم که باور ک...
میخواهم به تو بازگردمهمچون خاطرات بیماری که حافظه اش بهبود می یابد.همچون سرزمینی که از اِشغال شورشیان خارج می شود.شبیه اسیری که حکم برگشت به وطنش می آید.می خواهم به تو بازگردمحبس شوم میان بازوانت موسیقی بیکلامِ احساس، فضا را پرکند.گیسوانِ بلندِ لَختم را همچون قاصدک در دستان تو رها کنم.میخواهم تو را در آغوش بگیرمهمچون مادری که فرزندش را پس از سالها چشم انتظاری میبیند.عطر تنت را استشمام کنم.انگشتانت را لمس کنم.مستعمره ی قافل...
آخرین برگ از دفتر زمستانورق می خوردو رایحه ی مهراز انتهای کوچه ی اسفندبه مشام می رسددیگر گذشتآن ازدحام دلشوره های تلخو آن نیمکت های پوشیده از برفاینک بهارمژده ی حلاوت نگاهت رابه قلبم می دهدتا به شکرانه ی این عشقترنم باران رابه نظاره بنشینیممجید رفیع زاد...
بهار در رمضان آمد و بهاران شدشکوفه های اجابت نصیب باران شد قرین شدند بهار طبیعت و رمضان نسیم عشق وزید و گلاب باران شد اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
آتش گرفتم بی تو و پروا نکردمپروانگی کردم ولی پَر وا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
پدر و مادر و آشنایان و دوستان بازهم مصرند که بگویندآسمان آبی استاما من جای خالی تو را نشان می دهمو می گویم آبی که هیچمن اصلا آسمانی ندارمآسمان من او بود،که رفت! مهدیه باریکانی...