متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه
گفتند: تنها به یک شرط
نگاهم آزاد میشود؛
اینکه با لبخند، بدون معطلی، دودستی
قلبم را تقدیمت کنم
کاری که چشمانت با من کرد
گروگانگیری
در روز روشن بود!
اگه حال دلت خوبه
بدون حال منم خوبه
یه حسّ نابِ زیبایی
رو قلبم مشت میکوبه
یک بار گفتی:
«دوستت دارم!»
و من صدها بار،
در تنهایی مفرط،
به این حسّ مثبت،
نیک اندیشیدم؛
صدها بار،
«دوستت دارم» را،
تکرار کردم...
★彡 اسماט בلم را پیونـב عشقماט پر نور کرב
سالروز ازבواجماט پر ستارـہ عشقم
اسمان دلم را عشق تو پر نور کرد
همسرم
ای که از یاد تو رفتم، نروی از یادم
من همان عاشق زارم که ز پا افتادم
میکِشم نعش دلم را بی رمق در پی تو
قطره اشکی شدم و از مژه ات افتادم
تنهایی سزاوار کسی که عاشق هست، نیست.
عشق اگر از چشم تو آغاز گردد.
به رسوا شدنش می ارزد.
༺ منم آט سایـہ کـہ בر هر قـבم با توست..
دلت با دستگاهِ مهربانیها، هماهنگ است
سرودِ مهر میخواند، نوای بس، روانِ تو
★彡 هربار در چشمانت غرق می شوم ،مردمک چشمانت در سیاهی شب می درخشند ..
برق نگاهت مرا می گیرد..
بـہ این باور میرسم کـہ
ـבرخشش ستارها در شب از برکت چشمان زیبای توست
تمام من به دام افتاده در چشم سیاه تو.
تو نیومدی...
تو اتفاق افتادی.
مثل خوابِ ظهرِ تابستون،
بیصدا
اما انقدر عمیق،
که تنم هنوز بوی بودنتو میده.
من نگفتم دوستت دارم...
بدنم گفت،
نگاهم گفت،
نفسهام وقتی حوالی تو کند شدن، گفتن.
تو اومدی توی من،
نه با دستهات،
با بودنت.
و حالا هر شب،
من یه تکه...
نیاز به گفتن نیست.
وقتی عشقت از چشمانم سرازیر شده.
گلِ جانخیزِ دلم هستی
نفسانگیزِ دلم هستی
ماورای تبِ رویاها
مهرِ سرریزِ دلم هستی
تو نباشی ،
جهانم ، جان ندارد،
و من ، بی جان،
« هم» به انتظارت ، نشسته ام
«هم » به دنبال جان می گردم،
برای جهانم .
فـــــکر تــــــــو...
قشنگترین گرفتاریه دل بود.
چشمم،
دچارِ تارِ عنکبوتِ غم است
آفتابِ جاری!
کاری بکن!
رگی از قلبم
که رسالتش
خونرسانی به عشق بود
خیلی گرفته است!
حرف از فرار نزن
تو
در قلب من
در محاصرهای!
بیجهت
تلاش میکنی!
قانون عشق
تغییر نمیکند
درست مثل قانون سربازی؛
حرفهایت منطقیست
اما ناشنیدنی!
و تو آمدی از گسترۀ بی مرز جهان درون
و در من روییدی و رویاندی
تمام بذر شوق و ذوق
و نوای هزاران پرندۀ عاشق پرواز را
کاش مسیریاب دلم....
مقصدش تو باشی:)
شعرهای دانشجو کامپیوتر
**خیالِ ندیدنت**
چشم میبندم
و نبودنت را تصور میکنم.
خیابانها
بینام میشوند،
دیوارها
سایهات را از یاد میبرند،
و من،
در ازدحام هیچ،
بیهوده به دنبال نشانی
از تو میگردم.
اما هر جا که نباشی،
باد
نامت را در گوشم زمزمه میکند،
و خیالِ ندیدنت،
خود تو میشود...
**خاکستر**
زبانم سوخته است،
نه سیب را میشناسم،
نه باران را.
دلم سوخته است،
نه دستی مرا میگیرد،
نه صدایی مرا میخواند.
در راهی که از دود پوشیده شد،
پا گذاشتم،
بیآنکه بدانم
به کدام سمت میروم.
و در پسِ بادهای سرد،
چیزی فرو ریخت،
شاید من بودم،
شاید باوری...