متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه
من دلیل اشک هایم را نمی دانم!
اما میدانم اگر....
تو در آغوشم بگیری، خوب میشوم.
تنت ماسه ی داغ جنوب
گیسویت آبشار زمرد
چشمان بلورینت آسمان کویر
لبانت غزل عاشقانه ی شیراز
تیغ ابروانت زنجانی
و چقدر
در سرزمین آغوشت
ایرانگردی صفا دارد .
تو میروی و دمادم بیقرار می شوم
کنار ثانیه های عذاب انتظار می شوم
مانده ام چِکار کنم مستجاب شوی
تو باش قافیه ، شعر ، ردیف می شوم
دائم الخَمرَم به خیالت بیا ببین چگونه
گِرد لبانت پُر از ثَنا و ثواب می شوم
همچو ستاره ای مُطلق اُفتاده...
آهنگ نبودنت
بزرگترین سمفونی تاریخ خواهد بود
فقط نمیدانم
مردم زبان سکوت می فهمند..
پشت چراغ قرمز
صبح و زندگی ایستاده ام
پلکی بر هم بزن
چشم باز کن
بتاب به زندگی ام
تا تو نباشی این چراغ لعنتی سبز نمی شود .
داشتم به آسمان نگاه می کردم
هاله ای از ماه هنوز پیدا بود
جویای حالش شدم
در نهایت عشق
لب به سخن گشود و گفت
ببخشید آقا
دل کندن از ماه شما آسان نیست.
حادثه سرزده
بی خبر بود و خیالش به دلم سر می زد
توی چشمان فروخفته ی من پر می زد
وقتی از عرض خیابان به ادا رد می شد
طعنه بر قامت زیبای صنوبر می زد
مثل یک حادثه سرزده از خلوت شهر
می رسید و وسط خاطره ها در...
ســلام ای شــادی لیـل و نهـارم
سلام ای آنکه بر عشقت دچارم
سلام ای باغ یـاس و سنبل زرد
بیا صــبح اســت و آوای هَزارم
وقتی حالم کوک به حال توست
تمامی ساعت ها برای من
ساعت عاشقی است
پس
هر ثانیه با تو پر از عشقم.
من چیزی از عشغ نمی دانم
حتی فکر کنم اشتباه نوشته ام
بگذریم
تنها چیزی که میدانم
این است
در جغرافیای قلبم
در سرزمین فکرم
فقط و فقط دائما
تو در حال طلوع هستی .
تو را که بوسیدم
ساعتِ مچیام
به زبان دیگری تیکتاک کرد
آنقدر از شدت غم و دلتنگی
سیاهی قلبم را فرا گرفت
که یک روز نقاش رویاها
آن را روی بوم جای
آسمان شب پاشید
ستاره ها به سقوط رسیدند
و ماه تماما گریه شد
شب با تمامی سیاهی اش
در من گم شد.
ما از تبار عشقیم ، نفرت نمی شناسیم
من شاعر آیینه ی چشم تو هستم
بی تو غزل هایم به غیر از نقطه چین نیست
با نغــمه ی عشــق لحظه ها دلخواه است
لبخــندِ من از بـودن تــو چــون ماه است
از راه رسـیــده فـــــصـلِ پــایــــیز بـیـا !
ای دوست که خوشبختیِ ما در راه است
یک بار شـعلهی نگاهت به نگاهم افتاد،
عمــریسـت به آتـشِ عشـــق میسـوزم!
سـخـنانت گـرانبـهاتـر از زعــفرانِ ایــرانیسـت،
لبانت انگورِ شیراز و خوردنِ شرابش ویرانیست!
ز بس نامردمی
دیدم زِ هر کس
من و تنهاییام
عشق است و این بس!
وقتی که ز یار میشود حالت زار
بر دل نرسان ز بازی عشق آزار
اینرا تو بدان که عاشقی است اکنون
سوزنده چو آتشی میانِ نِیزار
غرق زیباییِ چشمان سیاهش شـבہ قلبم.
آغوشت طعم شیرین زنـבگے میـבهـב.
زنـבگیم را از من مگیر،
شاعر چشمان تو شـב،
בل בیوانـہ ے ما.
تو بمان
تو بمان…
نه برای روزهای خوش،
که آنها بیتو خوشی نمیفهمند.
تو بمان برای لحظههایی که دل میلرزد،
برای شبهایی که سکوت، سنگینتر از درد است.
تو بمان،
تا جهانم از چشمهایت معنا بگیرد،
تا صدایت، مرهمی باشد بر زخمهای بینامم.
بمان، حتی اگر رفتن آسانتر باشد،
حتی...