متن های عاشقانه، غمگین، خاص، بیو، شعر و جملات زیبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
ای عشق به خانه قلبم برگرد
هنوز دروازه های قلبم به روی تو باز است
بعد از تابستانی آتشین و طولانی،
شهریور اهواز را نوازش میکند
گرما هنوز هست، اما دیگر خشم ندارد؛
نرم شده، مثل دستی که آرام روی شانهها مینشیند.
غروبهای شهریور، اناری و کهربایی میشوند،
نسیم، بوی خاک خیس و کارون را در دل شب میپراکند،
و شهر، دوباره لبخند میزند
شهریور...
شاعر...
بازتاب آگاهی
در سکوت واژه هاست.
شاعر به جای استدلال ، بذر احساس میکارد.
او جهان را با شهود میفهمد و هر شعر ، تکهایست از حقیقتی که ، عقل از درکش عاجز است🌹
شاعر ، نه پیامبر است ـ نه دیوانه...
او فقط بلد است از دل تاریکی...
زمان زیادی گذشت تا اینکه فهمیدم همیشه اونی که میخوای نمیشه فهمیدم هر کسی باهاته الزاماً دوستت نیست فهمیدم کسی که تو نگاه اول ازش بدت میاد یه روزی میشه صمیمی ترین دوستت و بلعکس هرکی زبونش نرمه دلش گرم نیست هرکی میخنده بدون درد و غم نیست ظاهر دلیلی...
دستهایت را که دادی تعهدت را هم بده!
دست است دیگر!
آدم را دست به سر میکند و به هر سویی میرود!...
عجب بی صدا جان مان را گرفت.
حسرت های بر دل نشسته.
هر شب،
لب برکه را می بوسد
بید مجنونی که عاشق ماه شده است..
اینطور نیست که ماندنی باشند؛
خاطره ها، گاه فراموش هم میشوند.
درست در خاطرم نیست از کی دوستم داشتی..
اما وقتی گفتی چشمانت سارق قلبم شده اند،
چند شب از فرط ترس دلدادگی خوابم نبرد.
درست یادم نیست چه زمان بی پروا دستانم را گرفتی!!!
قرار چهارم بود یا..........
به دکمههای پیراهنت قسم...
که هرچه در آن تن است،
حق من است...
سپیده که سر زد،
کوچهها از عطر تو خالی بودند
و من، در ازدحام روز
هنوز با باد سخن میگفتم...
قهریم
اما سایه هایمان بر دیوار
یکدیگر را در آغوش کشیده اند…
دستهایم به تو نمیرسد،
اما قلبم همیشه دنبال توست…
.
بوی سیب میدهد هوایت
و باد، مسافری
که در این جمعههای نفسگیر
از تمام پنجرههای خاطرات
یادت را
با عطرِ سبزِ بوسه میآورد.
کاش می شد کتاب خاطرات تلخ زندگی به مانند داستان تصمیمِ کبری ، شبی بارانی در باران بماند.
نمی بخشمت هرگز
که طلوعِ زیبایِ لبخندم را
به غروب رساندی
تویی که
تمامِ عاشقانه هایم
با تو به پرواز در می آمد در آسمانِ خیال
آری تو...
هیچ میدانی
حق العشقی به گردنت دارم
هر چند که رفته ای
اما جایی
روزی
باید پس بدهی حقِ دلم را
سهمِ...
روزی که پایم به خانهات باز شد؛ آن روز به دنیایی از بوی خوشبختی و عطر مشترک عشق قدم گذاشتم. جهانی که به نظر میرسید سرشار از مهر و محبت و آرزوهای شیرین برای تشکیل خانوادهای گرم و کوچک است. اما تنها یک توهم بود، توهمی که پایدار نبود.
این...
شلاق های فقر، پیراهن هایمان را پاره کرده است ...
ڪاش امشب…
ڪاش امشب باران میبارید،
ڪاش خیابانها خیس از عطر خاطرہ میشدند،
ڪاش ڪسے در گوش دل، زمزمهاے از جنس آرامش میخواند،
ڪاش ماہ، دلش براے دلدادگان تنگ میشد و نورش را مهربانتر میتاباند،
ڪاش… ڪسے از دوردستها، بیبهانہ دلتنگم میشد!
ڪاش امشب، باد پردههاے انتظار را ڪنار میزد،...
دلم بهانه میکند،
برای زندگی تو را.
هر لحظه با، آوای دل، کردم صدایش
گفتم که شاید، یک نَفَس، در بر، بیاید
آخر، کجا رفت آن زمانِ کودکیهام؟
یک بارِ دیگر، کاشکی، مادر، بیاید
[برای دخترک پریشانم]
چرا گریه میکنی، دخترک نازم!
چرا؟!
تو که پدر و مادرت را داری،
ولی من خبری از پدرم ندارم و مادرم را نیز از دست دادهام!
من که یتیمم، باید یکریز زار بزنم،
تو از چه گریانی؟!
تو که دوستان زیادی داری و
همگیشان تو را دوست...