متن های عاشقانه، غمگین، خاص، بیو، شعر و جملات زیبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
همه چیز را به یک رج از گیسوی سیاه شبت از دست میدهم.
نورها در این تاریکی رنگ میبازند؛
و من دل... .
در اردیبهشت، زمین شعر مینویسد با جوهر باران و باد،
موهای دشت را شانه میزند با دستِ شکوفه ،
اینجا زمان آهسته راه میرود انگار دلش نمیآید از کنارِ بهار بگذرد.
اردیبهشت… ماهِ دلنازکیهای هوا، ماهِ آغوشهای بدون دلیل، ماهِ قدمزدنهای طولانی، بدون مقصد، فقط با خیالِ کسی...
در اردیبهشت،...
لباس نو نخریدم به شوق آن روزی
که رنگ پیرهنم را تو انتخاب کنی
دلم گرفته و سَرتاسرِ زمان؛ خواب است
دلم گرفته و بی تو جهان؛ همین قاب است.
به یاد پدرم🖤
دوستی در لحظه ای شکل می گیرد که
یک نفر به دیگری می گوید:
چی؟ تو هم؟
فکر می کردم فقط من این طور هستم.
من باغِ عشقم؛ باغِ احساس
با بوسههایت پُرتبم کن
آویزهی مهر و، وفا را
آویزِ هر روز و، شبم کن
ساکنی در قلب من.
معنی عشق شاید همین باشد،
سکونت در میان قلب من.
مگر دلتنگی چند کلمه است؟
که آسمان را برهنه می کند
و روی کاغذ می بارد
باور کن که پشت پای تو این باغ
سیب خُشکید...
ساعت در حرکت است
خبراز صبحی دیگر میدهد
با لبخندی برمدار زندگی
زندگی را اغاز کن در طلوعی دیگر با لبخند خدا در صبحی دیگر
این روایت که تمام شود
می رقصد
شکوفه ی سیب
برسطر اوّل
وَ می تکاند آستین از غم.
بهار از خواب درختها بیدار میشود،
عید از دل لحظهها شکوفه میزند،
و تو،
از لابهلای نور و نسیم،
میآیی…
سبزهها برایت دست تکان میدهند،
پرندهها
نامت را زیر لب میخوانند،
و من،
در چشمهایت،
هزار عید را جشن میگیرم.
محبوب من،
وقتی تو هستی،
تقویمها سبزترند،
دلها روشنتر،
و...
تولدت،
تصادف نبود…
خدا،
در لحظهای که جهان داشت
از عشق خالی میشد،
تو را نوشت—
نه برای خودت،
برای ما
که دیگر باورمان نمیشد بهار دیگری در راه باشد
با تولدت،
فروردین،
ماه شروع بهار شد.
تولدت مبارک…
تو عیدیِ خدایی
به دلِ روزهایی
که هیچ نشانی از امید...
من شاخهی اسیر زمستان سرنوشت
تو مثل برگ تازهی افتاده از بهشت
من ساقهی که سوخته از آه رعد و برق
حالِ مرا نپرس چه خوبم چه بد چه زشت
این لطف قسمت است که کاتب مرا اسیر
اما تورا چو زلف سیاهت رها نوشت
من دلشکسته ام چو یتیم...
بیمنظره...
مثل گلدان بدون گل روی میز،
استکان بدون چای کنار سماور،
ساعتی که عقربه ندارد
و دری فاقد دستگیره؛
هرجا و هرچیز را نگاه میکنم پر است از بلااستفاده بودن؛
لبریز از نقص؛
تهی از حیات.
مثل من بدون تو،
که به هیچ کار نمیآید.
چشمای من، یه روز توی بارون
به یه برگ خشک نگاه کرد و گفت:
"شاید این آخرین نفسشه،
ولی همون لحظه با باد رقصید."
زندگی هم همینه،
مگه نه؟
هر چیزی که به پایان میرسه،
یه جوری دوباره شروع میشه.
من
روزهاى سختم رو
فراموش می کنم
ولى تویى که
اون روزها
کنارم بودى رو
هرگز..!
آتش، نامِ دیگرِ توست
چهارشنبهای که آخرین سطرِ سال را ورق میزند،
با آتش،
با نور،
با جادویی که از دلِ خاکسترها زاده میشود.
من امشب از روی تمام دلتنگیها میپرم،
میسپارمشان به زبانههای شعله،
تا دیگر هیچ غمی، شبیه دوده بر دلم ننشیند.
صدای قاشقزنیِ دخترکانِ عاشق،
در کوچهها...