جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تشنه بوسی از آن لبهای میگونیم ما...
ما رگِ جان را به آن زلفِ پریشان بسته ایم.....
با دل پرخون دهن از شکوه بستن مشکل است.......
ندیدم روزِ خوش تا رفت دامانِ دل از دستم......
قبول خلق حجاب است از قبول خدا.......
داغ عشق از صفحه ی سیمای عاشق ظاهر است......
خمیرمایهٔ غم ها همین غمِ نان است......
وادی پیموده را از سرگرفتن، مشکل استچون زلیخا، عشق می ترسم جوان سازد مرا...
می برد عشق از زمین بر آسمان ارواح را......
سفیدی های مو بیدار کی سازد سیه دل را.. ....
سر به هم آورده دیدم برگ های غنچه رااجتماع دوستان یک دلم آمد به یاد...
طومار صبر من به نهایت رسیده است......
حسن تو منتهی شده و صبر من تمامتنگ است وقتِ ما و تو جای بهانه نیست!...