شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
لبت با لبم گفت و گو میکند و خونم چو می در سبو میکند
بسوزد لبت همچو آتش تنم و خاکسترم زیر و رو میکند
نشاند مرا در بر آینه مرا با خودم روبهرو میکند
سر من جهان را به چالش کشد خودش کار ما پشت و رو میکند
تن...
🍃🌸🍃
@bzahakimi
حواست باشد ای دل! یارِ خوشرو،
گهی هم میشود، بسیار، بدخو؛
اگر روزی شود، «احساسِ تو»، کم،
سرت را، زیرِ آبی میکند، او...
🍃🌸🍃
@bzahakimi
شده کارِ دل از: «احساس»، گفتن
به مژگان، گوهری، از مِهر، سُفتن
روان شد هر زمان، باغِ وجودم
به دنبالِ گلِ از نو شکفتن
🍃🌸🍃
@bzahakimi
نهانِ جان، شده، قاموسِ احساس
بخوان آن را کمی، با قلبِ حسّاس
پسندیدی، اگر، گلواژهای را
از آن، شادی نما؛ چون دشتِ ریواس!*
*پ.ن:
خاصیتِ ریواس، فرحبخشی است.
در آینهی چشم تو
درختان،
رقصی آرام میگیرند.
موهای آویزانت
چون بادِ تابستان،
جهان را
به نرمی میچرخانند.
ابر،
از روی شانهات
پر میکشد
تا دلِ آبیِ آسمان.
کبوتران سپید،
در خوابِ رویاهایت
پنهاناند.
امشب،
خیالها
چو چراغانی خاموشاند،
و ماه،
قطرهقطره
از سقفِ شب
میچکد
بر آینهی چشمانت.
دلتنگی نشسته کنجِ حوضِ خاطراتِ من،
به رنگِ ماهیِ غمگین، به عمقِ باورم، چه مَن.
نهفته در سکوتِ شب، صدایِ پایِ رفتنها،
همان ترانه تلخی که میخواند در سَرَم، چه مَن.
کجایِ غصه پنهانی، تو ای دلتنگیِ دیرین؟
که هر دم میشکوفی باز، به شکلِ اشکِ شبنم، چه مَن.
درونِ...
امید
به پیغام تو نزدیکست صبحی که لبریز شبانگاه امید است
خبر دارد طلوع روشنا را سحرخیزی که آگاه امید است
پر است از پرتو نور محبت تمام خوشه های کهکشان ها
به اوج آسمان غرق در نور دلی که محرم ماه امید است
به پای عهد و پیمانیکه دارد...
در بارگَهِ هستی!
آنجا که تو سَرمستی؛
وعده نده سَردَستی
.
آدمها
میآیند
میروند
میرسند
ولی من،
نمیرسم که نمیرسم که نمیرسم!
خیابانهای کرج را
هر روز تمام میکنم
و این یعنی:
آوارهگی همیشه تمام شدنی نیست!
من در این شهر غرق شدهام
کوچهها گاهی به لطف
جسمم را به خانه میرسانند
و هربار
مادرم را پیرتر از بار قبل...
با ناز گلهای جهان
چشمانت را کشیدهاند
که چشمانت...
این دو وسعت قشنگ،
زیستگاه همیشهی رقص و ترنم!
هر کلمهایی با موسیقی صدای تو شنیدنیست!
موهایت را که باز کنی،
آیینه از زیباییات سر میرود
و جهان از شعر!
البته این شعر نیست ها!
پلنگِ اشتیاق است
که در لباس...
کاش که روزی برسد، درد در این خانه نباشد
آمدی تا مشکلی کمتر کنی
مشکلی کمتر نشد هیچ،جالب این جاست تو خودت مشکل شدی!
تو شدی یک قسمت از شعر های من
نه فقط در شعر ،حتی تو شدی بخشی ز من
من شنیدم این سخن را از همان لب های تو:
آمدم یارم شَوی
امید و همراهم شوی
من که جانم را فدایت میکنم تا وصله ای از من شوی
تو فقط لب تر کن جانان که هم جانم شوی
حال کجایی تا که بینی بعدتو بی جان بی جان ماندهام؟
دلداده یِ آن باش که در آیِنه دیدی
آسمان راز دلش را به کسی باز نگفت
شاید او تاب ندارد به تماشا ماندن
مثل سابق پیشِ چشمانم نداری جایگاه...
اشکهای من
شفابخش است
شفابخش بود
که آیینهی لال
شروع به حرف زدن نمود
شفابخش بود
که دیوار
اعتیاد به تَرَکهایش را
ترک کرد
شفابخش بود
که گلدانِ عقیم
فرزندانِ پژمرده به دنیا آورد
شفابخش بود
که پنجره
که منظره
به جنونِ باران رسید!...
و من چنان به تو گیرَم
که رَدِ چَشمِ سیاهت؛
ذغال کرده خرمنِ جانَم.
به یاد پدرم.
(تقدیم به بیماران پروانهای)
میخواهم نازک شوم
در واژهی زخم
در واژهی صبور
در واژهی زیبا
میخواهم تو را
عمیقتر لمس کنم
ای که دلت
نرمتر از هر مومیست!
بگو
چگونه بنگرم به پیلهی تنهایی
که با جهان
کنار بیایم؟
گلها
روی تو حساساند!
گلها
دورِ تو میگردند
بگو
چگونه...
با عبور هر گلوله
از سینهی من و تو
یک نقطهی اشتراک
در «ما» پیدا میشد...
ما
مقابل هم
دو پرچم بودیم در باد
که به هم دست تکان میدادیم؛
دو عاشقِ رها
در
مشتِ یک رویا!
هرچه زمان پیش میرفت
تکانِ دستها به رقص، شبیهتر
و موسیقیِ توپ و...
برخی خاطرات
چشمانت را
خون میکنند
انگار
در سکانسی جنگی
یک سربازِ خستهی بیسلاح
در مقابل فرماندهی دشمن باشی
و بینندهای مازوخیست
علاقهمند به لحظهی کشتنات و
جریحهدار شدن احساسش باشد؛
آنقدر فیلم را عقب جلو ببرد
آنقدر شمشیر
در سینهات فرو رود و در بیاید
که علاقهاش
در دردی...