پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نوشته بود کسیو دوست داری که براش بجنگی؟ نوشتم از جنگا برگشتم، با زخما و موی سفید، و یاد گرفتم صبور باشم و به تماشا قانع بهم گفت اگه از خودت میگذری، تا راضی نگهداریش مطمئن باش تهش ازت میگذره تا خودشو راضی نگهداره با خنده میگفتم نه دیوونه اون دوستم داره اما صدای مغزم میگفت ، دوستت داره؟ اون حتی فکرم نمیکنه بهت خودتو گول نزن و قلبم در جوابش میگفت، نه نه اون همیشه دوستم داره هیچوقت فراموشم نمیکنه خودش گفت ؛و اینطوری میشه که جنگ بین مغز و قلبم شروع م...