طبعیست مشوش تر از باد خزان در من وز باد گرو برده در بی سر و سامانی فرقست میانه من وین زاهدک پر فن پیشانی او بر سنگ من سنگ به پیشانی از یاد زمان رفته آن قلعه ی متروکم تن داده به تنهایی خو کرده به ویرانی کورم منو سوتم من پروده ی لوتم من روحه برهوتم من عریانو بیابانی کورم منو سوتم من پروده ی لوتم من روحه برهوتم من عریانو بیابانی
تا خود نفسی دارم با خود قفسی دارم زندانی و زندانم زندانمو زندانی