یک نگاهت قد دنیا شد از گذشتم های ل آینده م تو اگر تکیه زنی بر من پشته تو کوه دماوندم
من همان سردار پیروزم آنکه فتح کرد قلعه چشمت آن سلحشوری که میمیرد پای سرزمین این عشقت زندگیم را پر از نقش و نکار کرده ای خنده هایم را پس از چند سال بیدار کرده ای
هر زمان واژه ی عشق بر لبانم نقش بست در جوابم واژه ی عشق را تکرار کرده ای جان من به جان تو بند است به جان تو جام زهر از دست تو قند است به جان تو
چشم من با آن شراب چشم تو مست شد دل گرفتار است و در بند است به جان تو
یک نگاهت قد دنیا شد از گذشتم های ل آینده م تو اگر تکیه زنی بر من پشته تو کوه دماوندم
من همان سردار پیروزم آنکه فتح کرد قلعه چشمت آن سلحشوری که میمیرد پای سرزمین این عشقت جان من به جان تو بند است به جان تو جام زهر از دست تو قند است به جان تو
چشم من با آن شراب چشم تو مست شد دل گرفتار است و در بند است به جان تو