با همه ی وجود در دل هر چه بود را گفتم عشق فاصله شد از دوریه تو آشفتم
چشمت فارغ از دیده ی تر عشقم را نگو بردی از سر انگار از دلم بیخبر بودی
هرگز مثله من زار و تنها اینگونه زمینگیره دنیا تا این حد مگر در خطر بودی بعد از این هر جا باشم و تو نباشی با تو باشم و تو جدا شی از دنیای من رنگو بو میره
تو دنباله دل میری و من همینجا وابسته چون ابر دریا از چشمای من آبرو میره
بی تو غمگینم ولی باز از این غم عاشق میشوم باز از این غم دنیا فرصته عاشقی با توست
خود را دریا کردی و همچو ساحل من را عاشقو خود چه عاقل قلبم همچو یک قایقی در توست
پس هرگز ز من نخواهی بیشتر از این در گناهی که ز دوریه توست غوطه ور باشم
من را سد نشو با من هرگز بد نشو دیدی عاشقه اینم در خطر باشم بی تو غمگینم ولی باز از این غم عاشق میشوم باز از این غم دنیا فرصته عاشقی با توست
خود را دریا کردی و همچو ساحل من را عاشقو خود چه عاقل قلبم همچو یک قایقی در توست
بی تو غمگینم ولی باز از این غم عاشق میشوم باز از این غم دنیا فرصته عاشقی با توست
خود را دریا کردی و همچو ساحل من را عاشقو خود چه عاقل قلبم همچو یک قایقی در توست