تا به دل ساکن شدی قصد سفر کردی چرا ای رفیقه نیمه راه از من حذر کردی چرا
از غمت آه و فغان و در پی ات جانم روا شام وصلت را به این زودی سحر کردی چرا ترک کردی جای درک این عاشقه دیوانه را ای نمک بر زخم پاشیدی شرر کردی چرا از غمه عشقت دله شیدا شکست
از غمه عشقت دله شیدا شکست شیشه می در شب یلدا شکست
سرد سردم همچو رودی دوره گردم ای خدا خورد کردی بس نشد زیر و زبر کردی چرا
کاش تنها آمده بودی تماشا در شبی بر سر دشت زنبقی را , را خبر کردی چرا من حلالت کرده ام راهت برو آرام جان لحظه ی آخر ولی بر من نظر کردی چرا از غمه عشقت دله شیدا شکست شیشه می در شب یلدا شکست