بی تو دارم در آوازم غمی برگ خشکم اعجاز شبنمی شوقه رویاندنی در دله ریشه ها
محو دیدار تو بود چشم مهتابش بیدار تو بود عطر تو میرسد از دله بیشه ها ای غزل چشم مستت جاودان میگذری از خیالم ناگهان
نغمه ی تازه ای میزند این ساز من گرمیه تازه ای میدهد شور آواز من گر تو را سرودم عاشقه تو بودم در هوای تو ای غزاله پرسه میزنم تا سحر
مثله عابری در هجومه شب از تو مانده ام بی خبر با غمی فزون گشته روز و شب اشکو آه من بی ثمر
بی حضور تو خسته ام چرا برنگشتی از این سفر
با نگاه خیسم از تو مینویسم روی صورتم مانده نقش غم گریه های من بی امان
بعد رفتنت گم شدم در آن کوچه های شب بی نشان زنده میکند خاطر تو را هر ستاره در ای نگار من با خیاله تو لحظه ها شود جاودان بی تو دارم در آوازم غمی برگ خشکم اعجاز شبنمی شوقه رویاندنی در دله ریشه ها
محو دیدار تو بود چشم مهتابش بیدار تو بود عطر تو میرسد از دله بیشه ها