چرا با ناز و با افسونو لبخندی به جانم آتش افکندی مرا دیوانه کردی
امشب که با ناله ت غمت در دیده میبارد دلم در سینه مینالد مرا دیوانه کردی آخ مرا دیوانه کردی تو آن گل سپیدی بی تو دلم شوری و امیدی دیگر به دنیا ندارد دیگر به دنیا ندارد
تو آن گل سپیدی بی تو دلم شوری و امیدی دیگر به فردا ندارد دیگر به فردا ندارد
اشکی که ریزد ز دیده ی من آهی که خیزد ز سینه ی من رنگ تمنا ندارد , رنگ تمنا ندارد
همچون نسیم از برم بگذر یک لحظه در دیده ام بنگر
شاید نشانی ز عشقو وفا بینم به چشم تو بار دگر تو آن گل سپیدی بی تو دلم شوری و امیدی دیگر به دنیا ندارد دیگر به دنیا ندارد
تو آن گل سپیدی بی تو دلم شوری و امیدی دیگر به فردا ندارد دیگر به فردا ندارد