این سان نبین درمانده ام درس محبت خوانده ام اینجا که تنها مانده ام از کاروان جا مانده ام
تنهای تنهایم بیا مهتاب شبهایم بیا تنهای تنهایم بیا گلرویه رعنایم بیا رفتی چرا نامهربان آرامه جان شیرین زبان چشمم بود بر آسمان گویم سخن با اختران
از بس شنیدم از فراق از درد و سوز و اشتیاق از حاله بلبل وصف باغ آمد سرم این اتفاق
گویند عشق یک ماجراست بی غایتو بی ابتداست از هر زبانی برملاست عشقم به تو بی انتهاست تنهای تنهایم بیا مهتاب شبهایم بیا تنهای تنهایم بیا گلرویه رعنایم بیا