شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نمی دانم چرا می گویم،آه از دست تو!دست های تو،زیباترین فعل ها را رقم می زدند..نوازش می کردند،شعر می نوشتند...آهنگ می نواختند، چای می ریختند...دست های تو...رفیق صمیمی دست های من...اما...آه از پاهای تو...!چه ساده رفتند...
چشمانت را نمی فهممهیچ وقت ارتباط برقرار نکردمبا هنرهای مفهومی !با من سنتیبه زبان ساده ی نوازش؛با دستانت حرف بزن !...