پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خوشا همراهِ تو بودندر جاده ای بی انتهادستم را بگیری و ببریبه دورترین نقطه ی جهانجایی که هیچ کَس نباشداِلا من و تو مرا در بهشتِ آغوشت بنشانیتکیه کنم به اَمنیتِ شانه هایتنجوا کنم نامت را آرام آرامو جانم گفتنتمرا زیر و رو کند ..که رویای شیرینی ست زیستن با تو .....
عشق جانتو ڪَلِ یاسیُ نرڪَسیُ نسترنیتو عشقیُ نفسیُ آرامِ جانی......
سنجاق کن دوستت دارم های مراسمت غرب سینه اتتا قلبت بشنودبلرزدبتپد تنها برای من......
عزیزِ لحظه های من...در یادم که می آیی عطر بهار نارنجمی پیچد در جانم ...در یاخته های تنِ رنجور و خسته امعشق می جوشد...درخشش صدها ستاره به برقِ نگاهمنمی رسد دستم به نوشتن می رودواژه ها به صف می شوندبرای سُرودنت ..عشق...همین است جاری شدن درتوو و یادت...عاشقت بودن...حالِ خوبیست ......