متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
دلـم گـیره، شـبا بـا فـکر تـو بـیخـواب و بیتابم،
تـو پلـیلیسـتِم مـیچـرخم و درگـیر غـمهـامـم!
تو نیستی تنم سرد میشه، همش گیج و داغونم،
چشـام براه پیامت کور شد و هنوز تو چتهامم!
گاهی لازم نیست دنیا را تغییر دهی ، کافیست خودت را به یاد بیاوری. آنجایی که ایستادهای ، حاصل تمام ایستادگیهای گذشتهات است. تو از جنس توانایی ، از ریشهی باور ، و از تبار بلند خواستن هستی. هر روز ، فرصتیست برای ساختن نسخهای بهتر از خودت. نه برای...
ساعت ، ساعت عاشقی است
اما نمیدانی
کنار تو حتی ثانیه هام هم
برایم از عشق حرف میزنند.
نبض هایم تَرک برداشته اند
لبهایم تشنه اند
کارِ آب نیست
عشق اَبدی من
جرعه ای بوسه میخواهم .
از کدام شب برایت بگویم
در نبودت
هیچ شبی به خیر نگذشت.
او میگوید
تو میگویی
همه می گویند
و من چقدر
در هیاهوی تنهایی خود غرق میشوم
امان از حسودان
که سنگ می اندازند
جلوی حرفهایمان.
وقتی عاشق هستی باید
عاشقانه بگویی صبح بخیر
وقتی عارف هستی باید
عارفانه بگویی صبح بخیر
منی که فقط و فقط دیوانه ی توام
می شود بگویی
صبح بخیر من چگونه باید باشد ؟
قطرهِ مِهر و مرامم، موج دریا فارسی
شاخهِ سبزم درختِ سر به بالا فارسی
رسم خلوت، شرح حکمت، راز عشق و معرفت
نردبانِ آرزوها تا ثریا فارسی
آدم از دام تعهد سر در آورد از بهشت
تا سخن گفت از وفا و مهر حوا فارسی
عشق از کاخِ عزیز مصر...
طفل بودم زندگی بعد از تو جانم را گرفت
لب گشودم تا سخن گفتم، زبانم را گرفت
بارها گفتم بگویم آنچه با من کردهای
دست غیرت حلقه زد دورم، دهانم را گرفت
رستمم گم کرده راه منزل تهمینه را
زندگی بعد از تو سهراب جوانم را گرفت
بذر خود ناکافی...
برو بخواب! ز درد شبانه هیچ مگو
برای کار خود از درد شانه هیچ مگو
کمر ببند و بکوش از طلوع تا به غروب
دهن ببند و ز اسرار خانه هیچ مگو
به لاک خویش در آیو دروغِ خلق مبین
ز خویش بر احدی صادقانه هیچ مگو
اگر سقای فلک...
مدتهاست که حتی به خوابهایم سر نمیزنی اما من هنوز هم باتو در این کنج پر از آشوب خلوت میکنم .
بله خانم اون گوشه روی نیمکت آبی نشسته
داره شعر می نویسه میگن شاعر بوده
از عشقی که بهش نرسیده
کارش به جنون کشیده.
اشک های زن برگ های...
چه کسی گفته است
غروب زیباست
لعنت به غروب و حال و هوایش
که وقتی از راه میرسد
فقط برایم
دلتنگی می بافد.
ساعت رومیزی ابدی شد
و چکشی که با خنده ای شیطانی
زمزمه های مرد خسته را همراهی می کرد
ساعت لعنتی
من دلتنگش هستم و
تو با ثانیه هایت نیش و کنایه میزنی.
فرقی نمی کند
اهل کدام دهه باشی
۵۰، ۶۰ و یا....
پای عشق که در میان باشد
یک پای ماجرا همیشه
زَجر و دلتنگی است .
زنگ صدایت همچون ناقوسی کلیسایی
جانم را به آرامش می رساند
پس چشم بگشای بتاب بر زندگی ام
سلام ات را جاری کن
تا حال من و زندگی ام
همزمان بخیر شود .
با اینکه اشک هایم
با چشم هایم بیگانه اند
اما از هجوم بی امان دلتنگی ات
اشک هایم دخیل بسته ی چشمانم شده اند
فریاد های بی صدا
در سکوت زده می شوند
اگر زبان سکوت بدانید
اتفاقا خیلی هم شنیدنی است
شب است
چشمانم بیتاب خواب
پلک هایم سنگین
ودر عین حال پراز بد خوابی
اما
صدایت به دکتری میماند
که با مورفین لالایی اش
من را در اوج تابستان
به خواب زمستانی
عمیقی فرو میبرد.
شب به خیالش
نبودنت را دائم به رُخم می کشد
غافل از اینکه
من پُرم از خاطراتی که
تو را در من حل کرده است
نمی دانستم شب هم میتواند
آب در هاون بکوبد.
صاعقه ی دلتنگی ات
به بغض گلویم زد
و ابرهای چشمانم نبودنت را
یکریز و آرام
شروع به باریدن کردند
سرد و پاییز وار
آخر دلیل عاشقانه های من
بگذار بگویم
دلم بس ناجوانمردانه تنگ است .
زمانی که چهرهی همچو ماهت را
با شال سرخ
در اوج دلبری و خجالت
می پوشانی
زیباترین کسوف دنیا اتفاق می افتد.
باز هم صبح و روز از نو
باید تا دیر نشده شروع کنم
کار نه دوست داشتنت را
با این حساب
امروز چهار دقیقه
بیشتر دوستت خواهم داشت
میخواهم تا زمستان برسد
حسابی یلدا را با آن یک دقیقه اش
از رو ببرم.
دیشب دل دادم به نوشتنِ
از تو و خاطراتمان
جاهایی که خودکار
از غم واژه ها زبانش بند می آمد
من با اشک چشمانم ادامه می دادم
باور کنی یا نه
نصف دفتر خاطراتم با اشک پر است.
راستش را بگویم
فقط کنار تو
دَردهای بر جانم
خنثی و بی دَرداند.