پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب پرستاره، آغوشِ آبیِ مهربان،من و انعکاسِ خود در آینه ی جهان.سیارات، گویی مرواریدِ درخشان،در تار و پودِ مخملِ آسمان.کهکشان ها، قصه هایِ ناگفته،نقشِ رمزآلودِ بر بومِ هستی نگاشته.لباسِ زردِ من، خورشیدِ تابان،در رقصِ نور و سایه، شاد و خندان.موهایِ بنفش، رنگین کمانِ عشق،در آغوشِ نسیم، نغمه یِ شور و اشتیاق.جواهراتِ تاجِ من، ستاره هایِ شب،در تاریکی، فانوس هایِ راهِ طلب.در این دنیایِ جادویی، غرقِ تماشا،خود را می یا...