پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر آن فانوس که ش دستی نیفروختبر آن دوکی که بر رَف بی صدا ماندبر آن آیینه ی زنگار بستهبر آن گهواره که ش دستی نجنباندبر آن حلقه که کس بر در نکوبیدبر آن در که ش کسی نگشود دیگربر آن پله که بر جا مانده خاموشکس اش ننهاده دیری پای بر سر بهارِ منتظر بی مصرف افتاد!به هر بامی درنگی کرد و بگذشتبه هر کویی صدایی کرد و اِستادولی نامد جواب از قریه، نز دشت.نه دود از کومه یی برخاست در دهنه چوپانی به صحرا دَم به نی دادنه گُل رویید، نه ز...