شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
کاش پرندگان، دوباره در گوش باد زمزمه کنندو رؤیاها از دل گندمزارها جوانه بزنند.کاش باد، با بوسه ای مهتابی،جهان را به رقصی بی پایان دعوت کند.کاش دخترکان، مهربانی رامثل عطری جاودانه در آغوش مادرانشان بریزند،و پسرکان، زندگی رادر میان شیارهای روزگار قد بکشند.کاش خنده های سبز کوهستاندر دستان یک چرخ دستی قدیمیبه خیابان های شلوغِ جهان برسد،تا مردم، طعم آرامش را میان هیاهو بچشند.کاش یاکریم ها زودتر حالشان خوب شود،و پروانه ه...
(هجمه ی تقدیر)بیهوده غم مخور که دلت پیر می شوددل پیر اگر شود، ز جهان سیر می شودگوشه نشین شود ز غم روزگار سختدر خود فرو ، ز هجمه ی تقدیر می شودمقراض حالتی شده از غصه، ناگزیربا یار ، در تعارض و درگیر می شودمژگان چشم یار ، که گلزار آرزوستبر این دلِ نشسته به غم تیر می شودآن نغمه ای که زمزمه ی مهربانی اَستاز بد دلی، به تیزی شمشیر می شودگوشی که درک عشق و وفا را نمی کندفریاد و ناله، فاقد تأثیر می شودآن دل که خالی...
میانِ بغضهایِ شبانهدلم خوش استبه نورِ ستاره ای کوچکدر سیاهیِ شب و ابرهایِبهم گِرِه خورده که امید می دهدبه قلبِ ترک خورده ام.آگرین یوسفی...
در سکوت شب، صبر تنها همراهی ست که درد را می پوشاند. دل سردی ها مثل بارانی بی وقفه، در قلب می بارند، اما هر قطره ای که فرو می ریزد، از خودمان چیزی می گیرد. گاهی باید در دل تاریکی ایستاد، بدون اینکه بدانیم انتهای این راه کجاست، تنها با یک امید خاموش که شاید فردا، در گوشه ای از این دل شکسته، آرامش را بیابیم.باران کریمی آرپناهی تاریخ انتشار۱آذرماه ۱۴۰۳نیمه شب...
گُلیمیانِ مین ها روییده استاماجایی برای اُمیدواری نیستجزپا نهادن بر گُلجای ادامه نیست برای امیدهمیشهپای یک «مرگ» در میان است«آرمان پرناک»...
و ما دلمان روشن است به اشکِ شوقِ بعد از اندوه ها ......
با قلم همراه می شوم تا از دورترین فاصله به نزدیکترین قلب بگویم:دوست داشته شدننهال امید را می رویاند....
دفعِ غمِ دل نمی توان کرد الا به امیدِ شادمانی...
و من خودم را با خستگی تمام از میان این فصل عبور میدهم فقط به امیدِ نورِ کم سویی که در دوردست ها می درخشد!_اولگا کنیپر...
ای امید!هیچ چیز چنان تو ما را فریب نداد...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
انتظار، واژه ای است که در دل هر انسانی معنا پیدا می کند. هر کدام از ما در زندگی مان لحظاتی را تجربه کرده ایم که در آن، انتظار کشیده ایم. انتظار برای دیدن عزیزان، شنیدن خبری خوش، یا رسیدن به هدفی بزرگ. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر تپش قلب، امید و آرزوهایت را مرور می کنی.انتظار یعنی دل تنگی، دل تنگی برای لحظه ای که در آغوش کسی که دوستش داری، آرامش پیدا کنی. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر نگاه به افق، در دلت شعله ور می شود و تو را به سوی...
انتظار، سفری است در دل زمان، سفری که هر لحظه اش پر از احساس و اشتیاق است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل بستن به آینده ای که با هر تپش قلب، نزدیک تر می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر طلوع و غروب خورشید، قلبت پر از امید و آرزو می شود.انتظار یعنی دل تنگی، دل تنگی برای لحظه ای که در آغوش کسی که دوستش داری، آرامش پیدا کنی. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر نگاه به افق، در دلت شعله ور می شود و تو را به سوی آینده ای روشن هدایت می کند....
انتظار، قصه ای است که هر روز در دل های بسیاری از ما تکرار می شود. قصه ای که با هر بار خواندنش، قلبمان لرزیده و چشمانمان به افق دوخته می شود. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر نسیم، بوی حضور کسی را حس می کنی که هنوز نیامده است.انتظار یعنی دلتنگی، دلتنگی برای صدایی که هر لحظه در گوش هایت زمزمه می شود، برای نگاهی که در عمق چشمانت جا خوش کرده است. انتظار یعنی امید، امید به روزی که همه چیز به بهترین شکل ممکن اتفاق بیفتد و تمام نگرانی ها و دغدغه ها پا...
انتظار، واژه ای است که در دل خود هزاران حس و عاطفه را جای داده است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل بستن به آینده ای که هنوز نیامده است. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر تیک تاک ساعت، قلبت تندتر می زند و نگاهت به در می ماند.انتظار یعنی امید، امید به آمدن کسی که با حضورش رنگ و بوی زندگی را تغییر می دهد. انتظار یعنی شوق دیدار، شوقی که در هر لحظه از روز و شب، در وجودت شعله ور است. انتظار یعنی صبر، صبری که گاهی شیرین است و گاهی تلخ، اما همیشه ...
انتظار، همچون شعله ای است که در دل می سوزد و گرمایی دلنشین به قلب می بخشد. انتظار یعنی لحظه هایی که هر نفسی با یاد او کشیده می شود و هر ضربان قلبت نام او را فریاد می زند. انتظار یعنی روزهایی که با امید به آینده ای روشن، سپری می شوند.انتظار یعنی نگاه به پنجره ای که شاید روزی او از آن وارد شود، یعنی صدای بارانی که هر قطره اش به تو می گوید که او نیز در فکر توست. انتظار یعنی دیدن هر گل و شکوفه ای که به تو یادآوری می کند که بهار بازخواهد گشت و او ...
انتظار، احساسی است که مانند نسیمی ملایم، گاهی آرام و گاهی تند بر دل می وزد. انتظار یعنی لحظه های پر از دلتنگی، لحظه هایی که هر تپش قلبت با نام او همراه است. انتظار یعنی ثانیه هایی که به کندی می گذرند، اما هر یک از آنها پر از امید و آرزوست.انتظار یعنی نگاه به افق های دور، جایی که شاید او از آنجا بیاید. انتظار یعنی شنیدن صدای قلبت که هر بار نام او را زمزمه می کند و تو را به یاد لحظه های شیرین با او می اندازد. انتظار یعنی دیدن هر غروب و طلوع خور...
هیچ وقت امیدت را از دست نده ...شاید آن زمان که امیدت را از دست می دهی،دو ثانیه قبل از خوشبختی باشد ..._ انیس لودینگ_ کمى قبل از خوشبختى ...
نه دانه دانه های برف و بوران امشب نه برگ ریزان پاییز دیروز،هیچکدامشان نمی توانند راه را بر نسیمی ببندند که مژده ی بهار فردا را خواهد آورد. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
حتی اگر امید سراب باشد ، باید آن را زنده نگه داریم و روشنایی اش را هرچند نادر و گذرا با دیگران قسمت کنیم ...برای اینکه اگر جز این باشد ، هرگز نمی توانیم جهان را تغییر دهیم و میدان را خالی می کنیم برای بی عدالتی و ظلم که حرف آخر را بزنند !_آریل دورفمن ...
بگو آیا گل سرخ، عریان است؟یا همین یک لباس را دارد؟راست است که امیدها را بایدبا شبنم آبیاری کرد؟چرا درختانشوکت ریشه های شان را پنهان می کنند؟چه چیزی در جهاناز قطارِ ایستاده در باران غم انگیزتر است؟چرا برگ ها وقتی احساس زردی می کنندخودکشی می کنند؟_پابلو نرودا_ترجمه از نازی عظیما...
خولیو کورتاسار:در میان احساساتمان ، امید تنها چیزی است که متعلق به ما نیست .امید متعلق به زندگی است . این خود زندگی است که از خود دفاع میکند ......
امیدوارمهمانند پرندکان غمگینی که به پرواز ادامه میدهندهمانند ماهی های تنها در اقیانوس که به شنا ادامه میدهندامیدوارم چون میدانم شب هرآنقدر که تاریک باشد به پایان میرسد و خورشید جای ماه را میگیردامیدوارم چون حتم دارم سرانجام روز های روشن من هم فرا خواهد رسید..و من با امیدم زنده بودن را تجربه میکنم…(الهه قائمی)۳۱ تیرماه سال ۱۴۰۳...
ماه، یار همیشگی شب ها، شاهد خاموش لحظات شاد و غمگین ما، در آسمان پهناور، بی صدا می چرخد و گذر زمان را به نظاره می نشیند.همچون ما، ماه نیز در حال تغییر است، گاه کامل و نورانی، و گاه در تاریکی فرو می رود. اما در هر حال، هرگز ما را تنها نمی گذارد و با نوری ملایم، آسمان شب را روشن می کند.شاید ماه بخواهد به ما بگوید که تغییر جزئی از زندگی است و در هر سختی، امیدی به روشنایی وجود دارد....
آرزو کن واسه فردا، اگه امروزتو چیدنآرزوهاتو بغل کن آرزوهات همه چیتن!اگه دنیات رفته از دست، اگه غمگینی و بی کسآرزو کن که حواس یه نفر هنوز به تو هستزندگی همین یه باره نزار فرصت بره از دستآرزوهاتو بغل کن، تا خدا هست زندگی هست..._برشی از ترانه...
میگم درسته که از هر صد قدم راهی که میریمنصفش چاله چوله و زمین خوردنِ…اما همین که باز بلند میشیم و ادامه میدیم،همین که میجنگیم تا قدم هامون بلند تر بشهو رویاهامون شدنی تریعنی ما خودمون رو لایق زندگی زیباتری میدونیمو هنوز امید میون قلبمون ریشه داره،یه ریشه محکم…...
میان تاریک ترین روزهای زندگی ات هم ناامید مباش!زیرا،زیباترین باران ها زیر سیاه ترین ابرهاست.شعر: تافگه صابرترجمه : زانا کوردستانی...
گاهی ،نگاهم به آسمان است، نه حرفی ، نه سخنی ، نه فریادی، فقط همین....حجت اله حبیبی...
زندگی را با عشقو آینده ات را با امید بساززهرا نمازخواجو بیتا...
و این روزها حالتی از رنج را متحمل می شوم که همه اش تازگی دارد، کنج تنهایی من حالا دیگر تنها نیست، منم و غم! منم و صبر! نفسم بریده، جانم بالا آمده، روحم را خوب حس می کنم، سبک شده ام فقط همین بغض لعنتی توی گلویم سنگینی می کند. اما منِ خسته خوب بلد بود که چطوری باید بغض را تبدیل به امید کند...من هنوز نمرده ام، عجبا و الحمدلله...می شود هنوز دل خوش کنم به گل های شمعدانی صورتی! هنوز هم با دیدن باران شگفت زده می شوم، هنوز هم می شود با پای زخمی ...
گفتند امید چیست؟،،،گفتم امید آن است ، ک یوسف را از ت چاه ب بیرون بلکه ب میز پادشاهی رساند..یوسف از درون چاه فریاد کشید ب برادرانش گفت:من در دلم ریشه امید ب خدا را کاشته ام ..هیچ توفانی از ریشه نمی تواند تکانم دهد..بادی میلرزد و علف هرزی ب رقص می اید..ریشه امیدم توکل ب خداست ..بتاز توفان دیوار دلم هم نمیلرزد..چه خنده ی مستانه ای می کند ،ریشه ریشه امیدم ب هجوم غرش تو ،بتاز توفان من ریشه امیدم توکل ب خداست.....
محکومیم به امید، مجبوریم به آرزو....
نوشته بود زندگی است دیگر ؛ تکه تکه ات میکند و در انتها میانِ تکه تکه هایت نوری از امید میتاباند (:...
شده آیا که کسیدلت را تنگ کند؟!به غمیبه امید آمدنیبه حرفی به صداییکه نیستنفیسه سکوت...
در این قلعه ی کهنه، من ماندم و حسرت یاردل به امید دیدار، تا قیامت، در انتظار...
آنتونی رابینز:زندگی را به فصول سال تشبیه می کنم :هیچ فصلی همیشگی نیست ؛ در زندگی نیز روزهایی برای کاشت ، داشت ، استراحت و تجدید حیات وجود دارد ، زمستان تا ابد طول نمی کشد ؛ اگر امروز مشکلاتی دارید ، بدانید که بهار هم در پیش است ......
در گذر زمان، این قلعه رنجور و پیرشاهدِ قصه های تلخ و شیرینِ بشریتاز فراز برج و بارو، دیده نسل هاعشق و نفرت، جنگ و صلح، ظلم و عدالتدر گذر از دالان های تاریک و سردحس می شود زمزمه رازهای ناگفتهراوی این قصه ها، منِ سنگِ صبورگشته ام غبار گرفته، رنجور و فرسودهاما هنوز، در قلبم امیدی زنده استبه فردایی روشن، به صلحی جاودانه...
آرامش را لابه لای داشته هایم گم کردم...کاش هنوز لابه لایشان بودم!...
🌿چه خوب استچه خوب است که با تمام رنج هایی که روحم را می خراشد، هنوز ابر امید، طراوت بر سرم می بارد و چشمه ذوقم می تراودچه خوب است که کمی بعد از شبیخون یاس و فرو ریختن ناگزیر، باز بر می خیزم، گرد و غبار را می تکاندم ، برانگیخته می شوم، سامان می یابم،آواز می خوانم و با سرانگشتان زنانگی، هنرها می آفرینمچه خوب است که بعد از هر زمستان ، بهاری از درون، مرا به شکفتن وا می دارد...چه خوب است که همواره از پشت حصار عشق، دنیا را به تم...
زمانه کمیاب زیستن استکمیاب عشقکمیاب صلح و آشتیو ما چه خوش خیالیم که در میان این قحط سالی میان زیستن هایی پر از نزیستنبا چشمانی از عطشِِ عشق لبریزبه دنبال صلح و آرامشامیدوارانه در تکاپوی دویدنیم... نیاید روزیکه این چشمه امید بخشکدو ما زندگی های نزیسته را قابی از جنس حسرت کنیمبزنیم بر دیوار دلو رها کنیم در آغوس فشردن عشق راصلح و آشتی را...خدا کندتا ما چشم ها را می بندیم امید جاری باشدکه خوب می دانیمزیستن پر...
سال جدید و عزیزم! خدا کند در را که باز کردیم،یک دنیا دلخوشی و خوشبختی، سوغاتیِ بخت و اقبال ما را در آغوشت داشته باشی! سهم هر کسی را به دستش بدهی و غم های سخت و سنگینِ سال قبل را در عمیق ترین بخش فراموشی ها دفن کنی! خدا کند تو مهربان تر باشی! ما امید بسته ایم! ما بسیار به تو امیدواریم...به روی خوش و بوی معطر خبرهای خوبت! ما به خدا و به همه ی خوبی هایی که با تو خواهد آمد، سبزترین امیدها را بسته ایم!...
به وقت بغض های هر شبتمام کوچه پس کوچه های شهر رابه امید معجزه ای از عشقعاشقانه قدم می زنمو تو را می خوانمای کاش همچون خوابی خوشبه استقبال چشم هایم می آمدیتا بیش از این نبودنت رافریاد نمی زدممجید رفیع زاد...
در ساحل نگاهت، دریای عشق موج می زندگلبرگ بوسه ات، نغمه ی شور و عشق می خواندپنجره ی دلم به روی بهارِ تو باز می شودنورِ وجودت، تاریکیِ غم را می زدایددر آغوشِ گرمِ تو، غرقِ آرامش می شومبوسه یِ خورشیدِ عشقت، جانِ دلم را می آرایدعطرِ گلِ رزِ عشقت، در فضایِ دلم می پیچدعشق و زیبایی، در قلبِ من می درخشدای یارِ سفر کرده، بازگرد به آشیانِ دلمبی تو، در قفسِ تنهایی، دلم تاب نمی آورددر چشم هایِ تو، نغمه یِ عشق و شور می بینمدر ل...
سرانجام در میان زمستان می فهمیدم که در من تابستانی شکست ناپذیر وجود دارد.از کتابِ تابستاننوشته های پراکنده از آلبرکاموترجمه ی بنفشه فریس آبادی...
در این شبی که روزنه ها تیرگی گرفت ما را هنوز دیده ی امید روشن است...
هر لحظه از زمانت دورتر از پیش می رود اما امیدوارم همیشه در قلب من باشیهر صبحی که به خورشید خنده می زنم انگار که تو در این دنیا مهمتر از همه باشیبه یاد تو، هر نفسی را به زندگی می افزایم و با نگاه تو، خاطرات خوب را می سازمتویی آرزوی من، تویی امید و آرامش و هرچه دارم و هستم،...
زندگی هرچه که سرما به سرِما ریزد باز گرمای امید است که بر می خیزد چشم یاری ز تو داریم فقط حضرت دوست خود نظر کن که غم از خانه ی دل بگریزد...
مصطفی مستور:ناامیدی خیلی چیز خوبیه!اینکه همیشه تو ذهن ما فرو کردن که امیدوار باش،امید خیلی خوبهبا امید زندگی کن،اگر امید نباشه...من گمان میکنم یک بخش مهمی از اشکال اینجاست!برای اینکه تو تابه تهِ خط نرسی و نامید نشیاونوقت ققنوس وار یک امیدِِ دیگری در تو پدید نمیاد...بیهوده دنبال چیزی بگردیم در جایی که نیست!شما اگر کلیدت رو گم کنی و بعد بری تو گنجه و کیفتُ ،جیبتُ ،کشوی میزت بگردی و بعد پیداش نکنی و بعد دوباره بگردی سه باره بگردی ....
هرچی دورت کنه از خونه بدههرکی دورت کنه از خودت دوست نیستامروز اگر غمگینییادت نره مری، شادی روامروز آخرین روز نیستصدبار خودمو کوبیدم به دیوارکه بتونم بگذرم ولی خوردم زمین هرباربه خودم گفتم واسه رد شدن از اونفقط یه بار کافیه بریزهپس میرم سمتشمیرمواسه صد و یکمین بار مریبه امید اینکه این آخرینباره و من رد میشماگرم خوردم زمین باز میرمسمتش..._برشی از ترانه...
پاییز آمداینجا بادهایِ خفیفِ پاییزی وزیدن گرفتخاطراتم زنده شدو من را به یادِ چشمانِ بی پناهشان انداختمنظره ای زیبا می بینمو صدایی که در دره طنین انداز بوداین آخرین پاییزی بود کهچهره ی پدرم را می دیدمبا اینکه شکسته بوداما او از شانه هایش برای زندگی من استفاده کردو شب اشک از چشمانم جاری شدو دیدم که مادر و پدرم به بهشت رفتندو مرا در این دنیای بیگانه تنها گذاشتندنمی دانم چه خطراتی در آینده ام مرا تهدید میکندمیخواستم پدرم د...
اسم هرروزبذاریه فرصت دوباره فرصتایی بی تکرارکه خدابه توداده...