متن امید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امید
در دل هرجومرج بازار، جایی میان صدای دستفروشها و قدمهای شتابزده، زندگی آرام آرام خودش را فریاد میزند.
هیاهو نه نشانهی خستگی، که گواهی بر تپش قلب شهریست که هنوز امید را فراموش نکرده.
همانجا، در میان صداهایی که به هم گره میخورند، میشود دید که آدمها هنوز به فردا...
چو زخمِ ام که دو صد بخیه در محل دارم
هنوز تازه ام و رنگِ چون لعل دارم
برای با تو نشستن هنوز هم که هنوز
شراب کهنه و یک جرعه هم غزل دارم
نه جنگجوی نبرد دلم نه افسرِ عقل
فقط دو زخمِ عمیق از تو در بغل دارم...
پختگی امروزت خرمن روزهایی است که فکر میکردی نمیگذرد. به آینهات بگو خانهام از ابرها گذشته، من از تداوم آفتاب میگویم؛
هیچ دستی
بر شانهی خستهی ما نمینشیند
و امید
چون پرندهای زخمی
در باد گم شده است
با این همه
هنوز در چشمها
جرقهای مانده
که نامش زندگیست...شاید!
حرص نخور زین عالم فانی
که هر تیره شبی را سحری هست..!
روزی که رفتی
آن روز،
زمان لغزید و افتاد.
ساعتها، بیپندار ایستادند
و هوا، سنگینتر از سنگ شد.
چشمهایم، از اشک
چیزی جز تاریکی ندیدند.
اما در ژرفنای این تاریکی،
نوری باریک،
چون رشتهای از سپیدهدم
در دل من جوانه میزند.
نام تو،
هنوز در رگهای باد جاریست،
و هر...
میپرسند خوبی؟
لبخندی میزنم و میگویم خوبم…
اما حقیقت این است که خوب نیستم.
درونم دریایی از بغض مانده که هر لحظه گلویم را میفشارد.
من خستهام، غمگینم، شکستهام…
تنها در میان جمع، بیپشتیبان، رها شده
میدانی چه میگویم؟
کسی نمیپرسد چرا حالت خوب نیست،
و اگر روزی هم بفهمند...
وقتی لبخند میزنی،
دنیا به یاد میآورد که هنوز زندگی زیباست،
و قلبم دوباره پرواز میکند.
وقتی دستت در دستانم است، جهان آرام میشود.
نگاهت پنجرهای به فردایی روشن است،
و لبخندت مرا به یاد میآورد که زندگی ارزش جنگیدن دارد.
با تو، حتی تاریکی هم راهی به سوی نور پیدا میکند.
زیبای خفته..
خفته در خوابست و بیدارش کنید
با دو صد اندیشه هوشیارش کنید
خفته در خوابست آخر تا به کی
تا به کی افسرده بیمارش کنید
این غزل خواندم بدانند مردمان
مردمان وقتست که پربارش کنید
نامش ایرانست نامش زنده باد
مرز شیرانست دلیرانش کنید
میدمد خورشید تاریخ وطن...
چشمان تو بهترین بهانه است برای زنده ماندن.
گره خـــورده نگاهـــت با نــگاهم
تــویـی تنـــها امیــد و تکیه گاهم
دمید از مشرق جـــان نور عشقت
چه سرمستم به هر شام و پگاهم
همین دیدن آفتاب کافیست
و بوی خیسِ بالِ گنجشکان،
وقتی پرواز در دلشان اتفاق میافتد.
میان کتابهایی که هنوز
تو را
نگفتهاند.
تمام دردهای زمین
با نام تو
لمس میشوند.
همینجا،
یک نقطه؛
سرخط.
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا؛
در احساسم شکفت امواجِ رویا؛
به چشماندازِ زیبای نگاهت،
دوباره، دوختم چشمِ دلم را!
تو، باشی و امواجِ نگاهت؛ ایکاش!
من، باشم و حسّم، به پناهت؛ ایکاش!
وقتی که به پایان برسد یلدامان،
دل باشد و خورشیدِ پگاهت؛ ایکاش!
چه احساسِ دلم نالان شد و، بیتاب!
دمادم شد، دلِ جامِ درونم، آب!
دلم سرد است، از بیمهری دنیا؛
نگاهم باز، بالاهاست؛ تا... مهتاب!
باران اشک را،
بر دل شکستهٔ شب میبارم
و در گوش کر او
وعدهٔ روزهای بهتر را میدهم
زیر آسمان شهری که
مردمانش در حسرت صداقت میسوزند!
《هفت نشان از زن قوی 》
«زن، قصهٔ امید در دل درد»
1. میشکند، اما فرو نمیریزد.
2. در رگهایش درد جاریست، اما قلبش با امید میتپد.
3. طوفان را دید، ولی به سوی افق دوید.
4. زخمهایش را دوخت و پیراهن فردا پوشید.
5. در رنج ریشه زد، در...
گاهی فکر میکنی رسیدی به آخرش.
انگار دیگه چیزی نیست برای ادامه دادن. نه امیدی، نه انگیزهای، نه حتی یک جرقهی کوچک.
دستات خالیه، دلت سنگین، و ذهنت پر از سکوتِ بیرحم.
اما تهِ خط کجاست واقعاً؟
جایی که اشکت میریزه؟
جایی که دیگه نمیتونی حرف بزنی؟
یا وقتی که...
بعضیها تحملکردنی نیستن...
چون حضورشون مثل هوای گرفته اس
و اصلًا ظرفیت هوای تازه رو ندارند.
اما بعضیها ، خودشون یک نسیم دلانگیز هستند.
کافیه فقط کنارمون باشن تا زندگی دوباره نفس بکشه.
شخصاً معتقدم که ما به دنیا نیومدیم برای تحمل کردن سایهها…
اونی که نور نمیپاشه، فقط وقتت...