متن امید
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امید
شمع خود را در آیینه دید و آهی کشید که:
•چه حیف اینگونه آب می شوم، هر لحظه سایه ام از قبل کوتاه تر است و غم در دلم موج می زند!
در همین حال، پروانه خنده ای کرد وزمزمه کرد:
•پرتو نور تو گرچه گذراست اما خانه را روشن...
هر رؤیایی از جایی شروع میشود…
گاهی از یک نگاه، که بیصدا قلب را به تپش میاندازد.
گاهی از یک لبخند، که جهان را روشنتر از هر صبح میکند.
و گاهی از خاطرهای، که در تار و پود تاریخ و سرگذشت ما تنیده شده است.
رؤیاها همیشه از جنس خیال...
هر رؤیایی از جایی شروع میشود…
گاهی از یک نگاه کوتاه، گاهی از یک لبخند ساده،
و گاهی از خاطرهای که در دلِ تاریخ و سرگذشت ما جا مانده است.
رؤیاها همیشه از جنس خیال نیستند،
بعضیشان آنقدر واقعیاند که با حضور یک “او” معنا میگیرند،
و جهان اطراف ما...
گاهی
تمامش همینه
گاهی بی پرده
گاهی بی ریا
گاهی میشه و تو میشی همراه من توی هر راهی
گاهی تو تمام زندگیمیو، من میشم همراه همیشگت
گاهی تو میری توی دور دستا میشه ب اندازه ستاره ی آسمونا
گاهی دلم میگیره از تنهایی، گاهی میشی تو منجی من در...
پرواز را از پرندههای تنها یاد بگیر
که حتی در انزوای آسمان نیز
آهنگِ آزادی میخوانند.
من آن بارانم که اگر بیایی...
رویشِ جوانهها را نشانت میدهم.
پشت پنجره، ابری نیست
که باران را صدا بزند
پاییز ایستاده و
بافتن شال گردن ِنارنجی را
تا رسیدن تو و باران
ادامه می دهد
هزار بار سند مکتوب دادمت که گفتن را عقیمم
باز دو فرشته مقرب چشمان منتظرت را فرستاده ای
که اقرأ؟
هیچ ،میدانی بامن چه میکنی؟
مرا معجزت فقط تویی
واین لبها تنها نمایندگان بوسه اند
انهم عمیق و طولانی
تا با تو بگویند قصه خموشی را
حصار در حصار در حصار تنم
سیمهای خار دار به قلبم رسیده اند
و مجالی برای عریان شدنم نگذاشته اند
زشت است ؛عیب دارد ؛ ودندان قروچه
ومن هنوز بامید تمامیت بلوریم زنده ام
با تو،
روزگار کودکیام را به یاد میآورم!
دقیقن همان ایامی، که بیمار میشدم و
همهی خانوادهام میخوابیدند
غیر از مادرم که شب تا صبح بر بالینم مینشست!
آه! خدا مادرم را از من ستاند و
ولی تو را به من بخشید...
از این روست که میگویند:
خدا گر به...
چقدر شیرین است،
تمام تلخیها را عسل کرده-
زنبور خیال!
برقِ نگاهت را از عشقمان نگیر
من بی تو ماهی ام در کویر
برگرد
باران باش ببار بر جسمِ بی جانم
فردا
نه دشمنی ناشناس،
بلکه دوستیست
که هنوز سلام نکرده.
در کوچههای بینقشه
قدم میزنم،
و بوی نان تازه
از پنجرهای باز
به قلبم لبخند میزند.
خورشید،
اگرچه گاهی پشت ابر میماند،
اما هنوز گرم است،
و هر طلوع
وعدهایست از ادامه.
دستانم
سبد کوچکیاند
پر از شایدها،
که با...
آدمی زنده است با عشق وامید
میدهد هر لحظه آدم را نوید
عشق وقتی در،دلت گل میکند
میکند بخت سیاهت را سپید
لحظه هایت غرق شادی میشود
هر خزانت میشود چون صبح عید
عشق یعنی اوج اوج خواستن
قدرت انجام هر فعل بعید
عشق را درواژه های ناگهان
عاشقی راباید...
در دل هرجومرج بازار، جایی میان صدای دستفروشها و قدمهای شتابزده، زندگی آرام آرام خودش را فریاد میزند.
هیاهو نه نشانهی خستگی، که گواهی بر تپش قلب شهریست که هنوز امید را فراموش نکرده.
همانجا، در میان صداهایی که به هم گره میخورند، میشود دید که آدمها هنوز به فردا...
چو زخمِ ام که دو صد بخیه در محل دارم
هنوز تازه ام و رنگِ چون لعل دارم
برای با تو نشستن هنوز هم که هنوز
شراب کهنه و یک جرعه هم غزل دارم
نه جنگجوی نبرد دلم نه افسرِ عقل
فقط دو زخمِ عمیق از تو در بغل دارم...
پختگی امروزت خرمن روزهایی است که فکر میکردی نمیگذرد. به آینهات بگو خانهام از ابرها گذشته، من از تداوم آفتاب میگویم؛
هیچ دستی
بر شانهی خستهی ما نمینشیند
و امید
چون پرندهای زخمی
در باد گم شده است
با این همه
هنوز در چشمها
جرقهای مانده
که نامش زندگیست...شاید!
حرص نخور زین عالم فانی
که هر تیره شبی را سحری هست..!
روزی که رفتی
آن روز،
زمان لغزید و افتاد.
ساعتها، بیپندار ایستادند
و هوا، سنگینتر از سنگ شد.
چشمهایم، از اشک
چیزی جز تاریکی ندیدند.
اما در ژرفنای این تاریکی،
نوری باریک،
چون رشتهای از سپیدهدم
در دل من جوانه میزند.
نام تو،
هنوز در رگهای باد جاریست،
و هر...
میپرسند خوبی؟
لبخندی میزنم و میگویم خوبم…
اما حقیقت این است که خوب نیستم.
درونم دریایی از بغض مانده که هر لحظه گلویم را میفشارد.
من خستهام، غمگینم، شکستهام…
تنها در میان جمع، بیپشتیبان، رها شده
میدانی چه میگویم؟
کسی نمیپرسد چرا حالت خوب نیست،
و اگر روزی هم بفهمند...