پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیا لباس هم باشیمدکمه دکمهرویِ تن هم بوسه بدوزیمدلم می خواهددستِ من در آستینِ تو باشددستِ تو در آستینِ منطوری که عطر تنمان گیج شودو آغوش، نفهمد چه کسیآن یکی را بیشتر ازآن یکی دوست داردراستش را بخواهیمن از این جنس سردرگمی هاکه نمی دانی تار عاشق تر است یا پودخوشم می آید....
بلند شو آرایش کندلم برای سرمه ات تنگ شدهبرای رنگ تازه گیسویتبرای همان رقص ساده و نگاه آرام که می اندازی !با توامبلند شو دیر شدهباید برویم و زود برگردیمدلم برای آمدن از مهمانی تنگ شدهوقتی که خسته روی تخت می افتیو حواست نیست که زیبا شده ای......
جنگ نرم یعنیدو نفرسر این که کدام آن یکی رابیشتر دوست داردبه جان هم بیفتند ....
داشتم رقص زیبای تو را تصورمی کردمکه خدا آهسته به شانه ام زد و گفت:یک خرده جابه جا شو من همببینم...
بیا لباس هم باشیم ودکمه دکمهروی تن هم بوسه بدوزیمدلم می خواهددست من در آستین تو باشددست تو در آستین منطوری که عطر تنمان گیج شودو آغوش ، نفهمد چه کسیآن یکی را بیشتر ازآن یکی دوست داردراستش را بخواهیمن از این جنس سردرگمی هاکه نمی دانی تار عاشق تر است یا پود...خوشم می آید...
من گفتگوهای طولانیِ قبل خواب را دوست دارمآن جایی که هر دومان خیره به سقفسر یک جمله ی ساده اما دلچسبروی شانه، سمتِ هم بر می گردیم...
طوری در دلت می نشینمکه کسی به غیر منجا نشود......
شهر بوی خوبی گرفتهیا شال گردنت راجایی جا گذاشتییا پنجره ی اتاقت باز ماندهیا همین اطرافی...
دست مرامحکم بگیر و ول نکن!من از بلندی روزهای بی تو می ترسم..️...
من گفتگوهای طولانیِ قبل خواب را دوست دارم...️آن جایی که هر دومان خیره به سقف...سر یک جمله ی ساده اما دلچسب...روی شانه، سمتِ هم بر می گردیم . . . ! ️️️...
دست هایت را دور من گره بزنمرا وادار به گفتن نامت کنمثل نخی که دانه های تسبیح رادورهم جمع کردهبغلم کنمن مقصدم گیسوت نباشدهمه ی دوستت دارم هایم می ریزندگم می شوند...!!️...