متن آغوش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آغوش
به آغوشم پناه بیار
از بازی های سرنوشت
«برف میبارد،
و من به تو فکر میکنم…
به آغوشی که از هزار پتو گرمتر است،
و لبخندی که زمستان را بهار میکند.»
بگذار ردای تابستان
هم آغوش مرد گُر گرفته پاییز شود
و هژمونی عاشقانه ای رخ دهد
شاید این بار
پاییز آبستن رخدادی شیرین تر شود
و برگها
با زمزمهای از خاطرات کهنه
بر شانههای باد بنوازند
تا هر کوچه
عطر قدمهای نیامدهات را
در آغوش بگیرد
و شاید
در این...
شب مردگان
جان ، به غَمِ ، به جان اُفتاده تقدیم خواهم کرد
چشمهای پر زِ بغض به اَشک تسلیم خواهم کرد
آفتاب را پس زده و شبی سیاه تر از سیاه
بر پیکره ی روزهایم حتی ترسیم خواهم کرد
جگرسوز خواهم شد و خفگان خواهم گرفت
و تنهاییام را...
چشمان سیاه
تو چقدر جادویی ست
بوسید مرا
گرچه
هم اغوش
نگشتیم در شبِ بیپایان
چشمانت
مثل دو فانوسِ خاموش
در دلِ طوفان
میدرخشیدند
بیآنکه نوری بدهند
بیآنکه راهی نشان دهند...
من
در امتدادِ سکوت
دنبالِ صدایی میگشتم
که شاید
از لبانت
به خوابم بریزد...
اما
تو فقط نگاه...
طعم شیرین آغوشت،
چـہ نزבیک است بـہ طعم زنـבگی.
روز شده و باید دوست داشتنت
را از نو شروع کنم
پس آغوش تو باید بن بستی باشد
برای رسیدن به آزادی
مدت هاست رفته ای
نبودنت و جای خالی ات
مرا تنگ به آغوش می کشد
کاش حتی به خواب هم شده
یکبار می آمدی و میگفتی
من این هم آغوشی را نخواهم
که را باید ببینم .
دنیا بدون تو
سایهوار مینشیند بر دل من
غصه چون مهی سنگین
در سکوت میخزد
مرگ، همچون زمزمهای دور
خیال را به بازی میگیرد
و من در میان این خاموشی،
به دنبال تو می گردم
شاید دوباره در آغوش بگیرم تورا
عشق را با موهای تو شانه میزنم
برعاشقانه های تو خانه میزنم
زیبایبت مرا مست میکند مدام
به چشم نگاه قشنگ تو قاب میزنم
تو بودی و من و خواب پریشان چشمانت
آنگه که دل را به این در و آن در میزنم
عشق یعنی بوسه ی معشوق عاشقانه
وقتی...
لبهایت بوسهگاه من است،
و هر لمسِ تو،
شعرِ تازهایست که روی پوستِ تنم نقش میبندد.
عشق، یعنی تو در آغوشم،
بیهیچ فاصلهای...
قسمت نشد قسمت شود قسمت ما آغوش او
من مثل شب...
با چراغهای روشنِ خانهٔ تان قهرم...
با آغوشی که دیگر سهمِ من نیست.
در سکوتِ لباسها،
عطرِ تو
مثل آهی نمناک
از لایِ پیراهنم
بر سینهام میپیچد؛
چنان شبنمی
که بر لبهی یک عصرِ فراموششده
جا مانده باشد.
و آنچه
از چینهای این تنِ بیخواب
سرازیر میشود،
گرمایِ آغوشیست
که در زمستانِ بیکسی
آرام،
دلم را میفشارد.
تو در آغوش او و من در خیال تو
به آغوشم کشیدی ناگهان، جان از قفس افتاد
قلم با دیدنت دیوانه شد، شعرم به رقص افتاد
🍃 𝓑𝓪 𝓷𝓰𝓱𝓪𝓶𝓮-𝔂𝓮 𝓭𝓮𝓵-e 𝓑𝓮𝓱𝔃𝓪𝓭 𝓖𝓱𝓪𝓭𝓲𝓻𝓲🍃
فرض کن حسرت آغوش تو را دم نزنم
چه کنم بعد تو با حافظه پیرهنم
خیس دلتنگی ام و می چکم از بالشتم
تکه ای ابرم و مشغول به باران شدنم
شب فرا می رسد این غم دو برابر بشود
شب فرا می رسد آغوش تو را جان بکنم
یا...
وطنم برای تو می نویسم،برای آغوش گرم مادرانه ات، برای آرامشت، برای امنیت پدرانه ات برای تویی که عشق را هدیه می دهی و می آموزی.
در حصار تمام دلتنگی ها
تو را با تمام وجود
نفس می کشم
ای کاش به ضربانی که
هر لحظه به عشق تو می تپید
ایمان می آوردی
و دوستت دارم های مرا
بر تنت می کردی
که تنها به آغوش
تو می آید
وعده اردیبهشتی را به من دادی که حال
نیمهای از آن گذشت و نیم دیگر میرود
من که دلتنگم نمیدانم که دلتنگم شدی؟
جان ما دریاب ، عمری را که دارد میدَود
دوست دارم همیشه با تو باشم،
دوست دارم هر صبح، تو با بوسهای از خواب بیدارم کنی
و به آغوشم بکشی با نگاهی مشتاق و
عشقی بیپایان.
و از من همهی خوبیها جهان را بخواهی...
من اخم کردنهایت را،
خندههایت را،
آواز خواندنهایت را
همه و همه دوست دارم...
دوست...
خسته ام،
مثل همان لحظه که از آغوش خود راندی مرا...
کاش پایان این همه نبودن ها.
بودن اجباری بود در بغلم.