پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پرندهاى که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم...
دوباره بهار_______روزی پرندهها با ساقههای سبز به منقار، میرسندو بر سفالهای آبیِ روشنتصویرِ بالهای پُر از رقص میکشندبر فرازِ باغهادر پشتِ این زمانبرگهای لیمو دوباره برق میزنندو از دوردست، عطرِ نعنابوی بهشت را میآوردو باد مثلِ پرندهای که نغمه نخواندهمحو میشود ...و کنارِ خورشیدِ سرخفامِ غروبدرختِ روشنایی میافروزد ......