پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تکان می خورد /امّا ما /تکانی نمی خوریم /شاید این پُل /واقعاً مرده است! /«آرمان پرناک»...
شاخه ام شکستی /گمان کردی آخ خواهم گفت؟ /من سالهاست که نقشِ درختِ زنده رابازی می کنم /من سالهاست که مرده ام «آرمان پرناک»...
مُرده ای در گوشِ تابوت خواندخسته ام از مردمِ زنده کُشِ مُرده پرسترجبعلی باقری...
دلم می سوزداز فراموش شدنمچون قبریکه مرده ای در آندل ندارد(فروغ گودرزی)...
ردّی از من نمی یابی نه مشتی خاکستر نه حتی قطره ای خون تنها خودم می دانم چگونه مرده ام سقوط در برمودای سکوت...
عشق هایی که می میرندچه می شوند؟طوفانهایی که آرام می گیرندچه می کنند؟ابرهای مردهدریا های مردهیادهای مردهراکجا دفن می کنند؟اگر همه ی خاطرات تلخی که به سختی از یاد برده ایمیک شبباهم به شهر حمله کنندما چه کنیم؟...
پرندهاى که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم...
تقدیر، مثل گلوله ، همیشه در راه است !گاهی پنج دقیقه دیر میرسد، گاهی زود ،و بعد مسیر زندگیات عوض میشود ...میتوانستی مرده باشی، و زندهای !...
خرسند بودبه سردخانه که می بردیمشاز خانه ی سردماندیگر نمی لرزیددر دهان نیمه بازشته مانده ی فریادی می درخشیدو هنوزسوختگی سینه اش را پنهان می کردپدرم مرده بود...
شادمانی /گم شده است/کوچه ها/پُراز اندوه و دلتنگی/چقدر/در خیابان/مُرده ریخته است...
مرا که کشت خدایا، دوباره زنده مگردانکه مُرده طاقت جان کندن دوباره ندارد....
آدم زنده به محبت نیاز دارد و مرده به فاتحه !ولی ما جماعت برعکسیم ؛ برای مرده گل میبریم و فاتحهی زندگی بعضیها را میخوانیم ......
تو مرده ای و مرگت کوهی استکه هر چه بر آن خاک می ریزم بزرگتر می شود...
من آمدهامتا به جای پنجههای مردهی پاییزپنجههای زندهی تو را بپذیرممن آمدهام تازهتر از هر روزتا تو را با پیشانیت بخواهمکه بلندتر از رگبار است...
و منی که هنوز زنده اممرده ای که زندگی می کند خنده دار استخنده دارتر از لحظه ای که خیال کردم دوستم داری...
مُرده هم بیگمان دلی داردمثلِ ما «زید» خوشگلی دارددر کنارِ پریوَشان در قبرهر شب جمعه محفلی داردبا «شهین» و «مَهینِ» آن دنیاروز و شب عیش کاملی داردهر زمانی که میشود دلتنگلب دریا و ساحلی داردمُرده هم آدم است در واقعرفقای اراذلی داردچون تمامِ مجردان او هم،در امورش مشاکلی دارد...