پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
امّا نمی پردمشت می زنم به پنجرهامّا نمی پردخیال می کنم قفس رااما نمی پرداین پرنده ی دیوانهدر چشم هایم چه دیده است؟«آرمان پرناک»...
چون عقابی که بر سایه اش شک کندبی اعتمادمبه پروازبه بالبه خودم...«آرمان پرناک»...
دخترم،رویای پرواز دارد و از سختی های پر گشودن آگاه نیست!زمانی من هم عاشق پرواز بودم و بعد پرهایم را چیدند!آه دختر عزیزم!تو چون من نکن!تمام نشستن های بعد از پرواز با چیدن شاه پرها خاتمه خواهد یافت.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
هر چه پر داشتیم فروختیم /در آسمان /جایی برای بالیدن نیست /تا پرده کنار رود، /باید /پشت پنجره /بست بنشینیم /«آرمان پرناک»...
با لک لک ها کل کل نکن، کبوتر !چه می فهمند آغوشِ باز تو،یک چشم طلوع ویک چشم غروب تودورانِ پروازِ کبوتر و باز رسیدهآغاز کن!پرواز، با باز و کبوترهاست «آرمان پرناک»...
دیرستدیگر دیرستسینه ی آسمانم مچاله شد...پرنده ی خوشبختی!دیر به پرواز درآمدی«آرمان پرناک»...
کدام پرندهبا بوى تن توپرواز مى کندکه باران رااین گونهعاشقانه مى نوشم؟...
دِﻳﺖِ آﺧﺮ ﻓﺮودﮔﺎه اﻣﺎمﻣﻴﺸﺪن ﺧﻴﺮه ﺑﻪ ﭘﺎﻫﺎی ﺗﻮ ﻧﮕﺎم!ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎی ﺧﻴﺲ ﻣﻴﺰدی ﺑﺎز ﺻﺪامﻳﻪ ﻣﻮزﻳﮏ ﺗﻮی ﮔﻮﺷﻢ!ﭘﻠﻰ ﻣﻴﺸﺪ ﻣﺪام ﭼﺸﺎﻣﻮ ﺑﺴﺘﻢﺗﺎ ﻧﺒﻴﻨﻢ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﭘﺮواز ﺗﻮ ﻣﻴﺮی و رو ﻣﻦﻣﻴﺨﻮره اﺳﻢ ﺳﺮﺑﺎز اﺻﺮارم اﻳﻨﻪﺑﺒﻴﻨﻤﺖ ﻋﺰﻳﺰم ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﺗﺎرﻳﺦ اﻋﺰاﻣﻢ ﻓﺮداس!_برشی از ترانه...
پر پرواز دارند، پرنده های دربند آریا ابراهیمی...
تو از کنار چشم هایم می رویاما من با نگاهی خیسدر کوچه های تلخ این شهربه دنبال صدای نفس هایت می دومای کاش بودنت تمام نمی شدو هوای رابطه ی مانهمیشه آفتابی بودتا به جای رقصیدن ابرهای سیاهپرواز تو رامیان آسمان قلبمتماشا می کردممجید رفیع زاد...
گاهی باید:سوار بر قایقِ شکسته ی آرزوها،مرزهای بیکرانِ بودن را،با دستانی شکسته پارو زد؛و شاپرک زیبای امید را،از سرای سینه،پرواز نداد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص۵۷....
✮رویای پرواز... نگاهی به پرنده هایی که آزادانه در آسمان اوج می گرفتند کرد.دلش پر می کشید برای پرواز کردن، برای تجربه لذت آزادی...! برای لمس احساس رهایی...! برای فرار از این آدم ها....!نگاهی به بال های شکسته اش کرد! با دست آن ها را لمس کرد، نرم و غمگین، چه میشد اگه میتوانست پرواز کند؟چه میشد اگر آنها بال های پروازش را نمی شکستند.چه میشد اگر می توانست به سمت ماه نقره ای پرواز کند و اورا در آغوش بگیرد؟ با صدای مادرش نگاهش را از آسمان ...
وقتی منو صدا میزنیوقتی صدای نفسهاتو میشنومپر پرواز پیدا می کنمپروازو احساس می کنم که زنده امزنده ام..._ترجمه ی برشی از ترانه ی خارجی...
از من نخواهدوستت نداشته باشمباور نمی کنی؟پروازحتی به کوتاهی سعی پروانه همرویایی ست......
جا مانده ام، در خویش ، پرواز پرید .حجت اله حبیبی...
برای پرواز پرنده بودن کافی نیست ، جرأت داشتن ، ملاک است .حجت اله حبیبی...
پرواز غذای پرنده بود نمی چسبد در قفس .حجت اله حبیبی...
صدای تند و خشک صدای غصه هاستدلتنگی و درد، بگو دلتنگی و دردپروانه ای که در این جهان پرواز می کنددر خود سوز دلی رخ می دهدتک تک قدم ها در جست و جوی راهی قشنگاو به یک غنچه خشن به سوز جان می رسدوقتی تنهاست و گرگان اجتماع هجوم می آورندتنها پرواز مانده است، تنها سوز دلاندازه ی تسلی دارد به جان سوختناندازه ی عشق دارد به دل پرواز کردنپس به دل بسپار همه رنگ روزگار راو سر پر پروانه به تک تک حسرت ها سوزاندهزیرا فقط سوز دل هاستکه در ...
[•دَرحَسرَتِ آزادی•]محبسِ ساخرِ فاخری که برایش برگزیده بودند او را از خواسته ی قلبی اش مستغنی نمی کرد.آزادی اش مرهون میله های زندانی بود که پیله شده بود دور کالبد نحیفش؛ حال دیگر موسم پروانه شدنش فرا رسیده بود و از خانه ی زنگار گرفته اش پس از آن همه ژغند، بلادرنگ چونان فاتحی حکم پرواز به دست داشت.او رها بود؛ رها تر از آفاقِ پیش رویش! اما ناسوری که به قلب داشت درد بی درمانی بود که ذره ذره جانش را می گرفت.طنین آزادی خوش بود ولی نه برای ...
پری بودی و با من راز کردیبه ناز و عشوه عشق آغاز کردی مرا آواز دادی ، چون رسیدم کبوتر گشتی و پرواز کردی...
✍🏻 غزل پدرتقدیم به یار جانم، پدرم:«آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری»مرغی بُدی تو نالان، در قالب اثیریآزادی ات فغان بود، جسمت چو ناتوان بودروحی که خسته گردید، چون در قفس، اسیری!دیدم صدا زدی که در روی من گشاییدپاسخ برآمد اما، چون در شوی بمیری!شوق سفر به قلبت، درک حضور، ذهنتاز پا بلند کردت، مولای جان، امیرییارت نگاه می کرد، خندان به راه می کردگلبرگ های گلرنگ در بسترت مسیریناگه نگاه تو گشت اندر نگاه او محوجا...
آزادی(رهایی) احاطه کرده اند ، تمامِ وجودم رارو و شب؛پرندگانِ مطیع و رامی که عمری خودخواسته گرفتارِ قفس بوده و حال بعد از مدت ها اسارت، با اولین پروازِ رهاییدریافته اند که؛آزادی عجب طعمِ دلنشینی دارد!...
با من از پرواز بگوپریدن را می شناسممن گنجشک ها را نخوانده از بَرَم...!...
پرواز را آموختم ز توقفس را شکستی ز منروی دستانت چو گل پر پر شدمزین برون قفسغنچه بودم ،باز شدمبیایی بیاییالا کلنگ بازی کنیمفرو می نشینی تا به بالا رومشکار چی قلبم شدی رو به بالا رومبا آن قفس شکسته دگر کارم نیستبال و پرم باز شده،دگر قفس کارم نیستپرواز کنیم به هر سورقصان و رقصان ،آزادم ز قفس میروم به هر سو زرین منصوری...
از آن روزی که با کفشهای آلوده و پر از گِل و لای بر برف ِدل پای نهادی؛ حالم شبیه پرنده ای ست در قفس نه راه پرواز را میداند و نه دوستی با قفس من النهار بأحذیة قذرة وملیئة بالطین مثبتة على الثلج أشعر وکأننی طائر فی قفص إنه لا یعرف طریق الرحلة ولیس صداقة مع أقفاص...
اضطرابش با من بود گنجشکی که در آغوش سقوطجیکش در نمی آمدطرز نگاهش اما،هنوز رهایم نمی کند آریا ابراهیمی...
تا آفتابی دیگررهروان خسته را احساس خواهم دادماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشتنورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریختلحظه ها را در دو دستم جای خواهم دادسهره ها را از قفس پرواز خواهم دادچشم ها را باز خواهم کردخواب ها را در حقیقت روح خواهم داددیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواندنغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشتگوش ها را باز خواهم کردآفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشتلحظه ها را در دو دستم جای خواهم دادسوی خ...
آواز کن حسّ تبی با دلِ خود!پرواز کن تا تپشی؛ تا دلِ خود!وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مهر،در یاد کن یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
لبم را تا به مهرت باز کردمبه نامت عشق را آغاز کردمچو دستم را به دستانت سپردمز شوق روی تو پرواز کردم-اعظم کلیابی-بانوی کاشانی...
در آغوشت پرِ پرواز دارم غزل از سعدی شیراز دارمجهان از جام چشمان تو مست و... کنارم دلبری طناز دارم✍نازی م(بهناز محمدی)...
گاهی ادمها ترسهاشونو پشت یه ترس عمیق تر پنهون میکنند؛مثلا من از ارتفاع میترسیدم چون پرواز ترسناک تربود. وقتی پریدم فهمیدم ارتفاع یه ترس نبود یه شروع بود و من از شروعش میترسیدم، از اینکه تو اسمون موقع پرواز سقوط کنم،یا درگیر گردباد بشم،یا راهمو گم کنم؛ از خیلی چیز ها میترسیدم تا بلاخره شروع کردم به پرواز کردن.حالا از هیچی نمیترسم حتی شکست حتی اگه بالهامو بگیرن، من میدوم اگه پاهامو بگیرن، رو دستهام راه میرم و اگه دستامم بگیرن...
صدای باد در گوشش پیچید و چشمانش رابست تا قبل پرواز انگار کسی درگوشش آهسته می گفت:رهایی چیزی جز فرار نیست دربندباش تا بهتر بدانی آزاد بودن یعنی چه بی اختیار دستانش را باز کرد و مثل پرستو ها پرواز کرد علیرضا نجاری (آرمان)...
سکوتی تلخو افکاری سرشار از کابوسهر شب مرا در آغوش می گیرندچشم هایم با خاطراتت خیس می شوندهر ثانیه نبض احساسم تو را صدا می زندو همواره تنها مرهم منپرواز در رویای شیرین توستمجید رفیع زاد...
پرنده ی کوچک به بام من بیا آنقدر با من صمیمی شو که خودت از طاقچه ام دانه برداری که وقتی نگاهم کردی بی درنگ بفهمی دلم گرفته است و برایم آواز بخانی که وقتی دلت گرفت سر کوچکت را کنی در دستم و من تو را زیر بالم بگیرم که نصفه شب به کله دیوانه ات هوس پرواز بزند و باهم در آسمان بارانی بچرخیمکه هر صبح لا به لای شاخه های پیچ در پیچ زندگی در حالیکه در بغل هم کز کرده باشیم و سرمان در هم باشد بیدار شویمکه پرواز کنیم به بام من بیاپرنده ...
نه کاغذم که به دست باد بیافتم و نه شیشه که نقش بندم بر زمینگنجشکی بی پر و بال م رانده شده از بهشت, به جرم نوشیدن جرعه ای پرواز...
نه کاغذم که به دست باد بیافتمو نه شیشهکه نقش بندم بر زمینگنجشکی بی پر و بال مرانده شده از بهشتبه جرم نوشیدن جرعه ای پرواز...
وقتی برسی تو اوج اعجاز اینجاستدریای غزل سواحل ناز اینجاستاز بودن بین بازوانت مستم یعنی که همیشه شوق پرواز اینجاستبهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
جا ماندممی خواستم پرنده باشمو پرواز کنمحال اکنون درخت امبا عمیق ترین ریشه هایمجا ماندم!...
پرواز نمی خواهم، از بس که قفس زیباستمن مشتری حبست، این حصر حصاری چند؟...
شکسته بال وپرم در خیال تو ای عشق..بگو چه چاره کنم با ملال تو ای عشق..؟؟حضور پاک تورا خواهم از خدا. زیرا... مرا به اوج رسانده کمال تو ای عشق..بمان و باعث اوج و عروج حسم باش.. که تازه میشوم از شور وحال تو ای عشق...نمیرسم به خدا و به اوج لذت و شوق...بدون همت پرواز و بال تو ای عشق... کلیابی کاشانی...
هم درد منی حال تو را می فهمم در قهوه غم فال تو را می فهمم گفتند که پرواز نکن ممنوع است قیچی شدن بال تو را می فهمم ثریا صفری...
شوق پرواز دارد چکاوک نگاهم شهناز صمدی ...
تو همانی که ماه با تو معنا یابدهمان آواز خورشیدتو بالاتر از آنی کهروح ، تورا ، دریابدتو همان پرتو آفتاب برسبزه زار منیتو یاقوتی در ساحل منقلبی که اقیانوس به آنلبخندی هدیه میدهدکیمیای نامتدلیلی برای پرواز است......
پرواز را به خاطر بسپار...تو درست می گفتی فروغ پرنده مُردنی ست،اما بعد از مرگ پرندهپرواز هم دق کرد و مُرد،پرواز بدون پرنده بی معناستارس آرامی...
قفس گر لذت پرواز می دانست تمام میله ها پر می کشیدند علی امین زاده...
دیواری راکه بالای سرمان گذاشته اندسقف نامیدندتا هوای پنجره به سرمان نزند،پروازاولین آرزوی فراموش شده ی ما بود....
کبوتری غمگین ام،محصورِ میله های قفس...که هر شب، رویای شیرین پرواز می بینم! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
یک بار هبوط...و چند دانه...و پروازی برای همیشه! این است راز پرنده ی زندگی....
رسم پروانه شدن شب همه شب سوختن استگرد شمع رخ تو گشتن و افروختن استپا بپایت شدن و دل به نگاهت دادنعاشقی را زتو و چشم تو آموختن است اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
من میتوانم در چشمانت خیره شوم و بدون به زبان اوردن کلمه ای بگویم که دوستت دارم من میتوانم از فرسنگ ها فاصله تو را در آغوش کشم دستانت را بگیرم و تورا به یک عصرانه در پاییزی ترین روز های ابان دعوت کنم و تو میتوانی از دورترین نقطه این جهان بدون خارج شدن از خانه ات در یک کافهِ قدیمی در انتهای خیابانی خلوت به ملاقاتم بیاییبرایم چایی بریزیو با گرمای دستانت سرمای این پاییز زود رس را از من دور کنی ما میتوانیم مدت ها به هم خیره شویم و ب...