شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
خدا کند که بهار رسیدنش برسدشب تولّد چشمان روشنش برسدچو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روزبه این امید که دستم به دامنش برسدهزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگکه آن انارترین، روز چیدنش برسدچه سالها که در این دشت منتظر ماندمکه دست خالی شوقم به خرمنش برسدبر این مشام و بر این جان، چه میشود؟ یا رب!نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسدخدای من! دل چشم انتظار من تا چندبه دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟...