پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
و فکر کنپاییزدر فراموشی فصلهابه ناگاه رسیده استو هراسی نیستکه هنوزدر شهریور خیالمچشم به راهی دوخته امکه بر پشت پرچین یادهابیایی...حال...تو بگوکدامین دریچه رابر دوگانگی بودنت بگشایم؟پاییز بی تابانه ی دلم رایاشهریور چشم انتظار دیدار را......✍ سمیه خلج...
مدت هاست چشم انتظارتم اما هرگز بازنگشتی به نزد من،بخاطر فراق تو و تنهایی خودم،دلم آتشدان غم شده است دیگر تمامش کن این انتظار بیهوده را،موهایم تمام سپید شدند،همانند برف های نشسته بر قله ی آن کوه روبرویی... شاعر: خالد شیدابرگردان: زانا کوردستانی...
شکوفه ها هم میوه شدند،و من هنوز،به رد تمام جاده ها خیره مانده ام،آه... تو کجایی؟!شعر: شاده علی ترجمه: زانا کوردستانی...
تنهایی چنین ست:آفتاب طلوع کند و دوباره غروب کند و همچنان چشم انتظار کسی باشی! شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
اسمت را می نویسم و ساعت ها به تماشایش می ایستم!یکهو ضربان قلبم تند می شود،شبیه قلب اسیر چشم انتظاریکه منتظر است نامش را برای رهایی صدا بزنند. شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه: زانا کوردستانی...
من تو را چشم انتظارم روز و شبیک تو کم دارم ، کنارم روز و شب...
چشم انتظار تو نیستم!چشم انتظار خودمم!که با تو رفت و برنگشت...شعر: تافگه صابرترجمه : زانا کوردستانی...
به باز آمدنت چنان دلخوشم که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم که جهان از کنارم می گذرد بی آنکه سر برگردانم...
مردی تنهاچشم به انتظار خداست،گرچه می داند که خدا نیست!خدا نمی آید.اما تنها آن مردچشم به انتظار خداست...شعر: رفیق صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبحهمیشه سوی رهت چشم انتظار من است...
برگرد!پیش از آنکه غروبی آکنده از غم، مرا در گلوی روز فرو کشد و جانم را به ورطه ی هلاکت بکشاند،روزها می گذرند و شنبه ها از دور و نزدیک نزد من می آیند و خطابم می کنند: تو که هنوز اینجایی!-- آری، من اینجایم!چشم انتظار، پهلوی آرزوهایم!همچون درختی صنوبر که همیشه سبز می نماید اما از درون پوسیده ام.آری، من کماکان اینجایم، با انبوهی از غصه و غم...گوشه به گوشه ی خانه ی پر از تنهایی ام را برای یافتن اندکی، سر سوزنی خوشبختی می کاوم....
تویی ای نازنین، زیبا نگارمکه روشن میکنی شبهای تارم میان این همه تنهایی و غمتو را با چشم تَر، چشم انتظارم بادصبا...
مادر مادر مادر یک شب دیگر تو بیا و در کنارم باشمادر مادر امشب بار دیگر تو بیا چشم انتظارم باشکودک بی تابم به دنبال تو می آیم گم شده در راهمسردم شده میلرزم دنبال تو میگردم برگرد بریم باهم...
بعد از تو بعد از تو دائم با خودم درگیر هستمشاکی ترین آواره ی تقدیر هستم وقتی مرام و مذهبم جز عاشقی نیستخواهی نخواهی لایق تکفیر هستم مثل پر کاهی که می افتد در آتشدر التهاب و چرخش و تغییر هستم صد مولیان دردم به تیمور نگاهتجغرافیای مانده در تسخیر هستم در جای جای گوشه ای با دام چشمتگاهی سمرقند و گهی کشمیر هستم دیوانه ام از بس که با زلف سیاهتشرمنده ی هر دانه ی زنجیر هستم بختت سپید ای کوه لبریز محبتیک ژاله برف ...
هر که رد شد گفت:الهی چشم انتظار نمانی...و ندانستند که من سال هاست که چشم انتظار چشم های تو هستم در این کوچه ی متروکه......
منتظر ماندم تا قدم به زندگی ام بگذاری. صبر کردم تا یخ غریبگی ات آب شود و گرم بگیریم. صبوری کردم تا علاقه مان دو طرفه شود. تحمل کردم تا علاقه ات را به زبان بیاوری. منتظر ماندم تا مرا لایق اهمیت دادن بدانی. صبر کردم تا برایم وقت بگذاری. ماندم تا بعد از اتمام دغدغه های کاری ات؛ خبری از زندگی ام بگیری. منتظر ماندم تا حال جسمی بهتری پیدا کنی و حالم را بپرسی. من مدت ها برای هرچیزی که تو را شاد می کرد چشم انتظار نشستم؛ ...
من هم یکی از صدهزاران رهگذاری کهغرق تماشای تواَند ای آن اناری کهدر کوچه ها ورد زبان مرد گاری چی ست.چون بوسه ای آن قدر سرخ و آبداری که...هرچند با گنجشک ها خو کرده ای امانزدیکی ات خالی ست جای یک قناری که...بازیچه ی شاخه نباش و دل بکن از آنچشم انتظار توست رود بی قراری که...تا تور ماهی گیر پیر این بار جز ماهیپر باشد از یاقوت های بی شماری که...نه! قصه ی تلخی ست... باید آنِ من باشی!با بوسه هایم می کشم دورت حصاری که......
خانه باغ ✍مهرانه چشم انتظارندپنجره های تمام قدثانیه شماری می کنند آمدنت را! متحول شده اند زمین تا آسمان!رقم می زنند اتفاقاتی شگفت را در یک چشم به هم زدن⚘فاطمه نعیمی(مهرانه)قاصدکهای رها...
آنقدر برای گفتنِ دوستت دارمدست دست کردیکه از پا افتادم.تا نبض و نفسی هست هنوزدل بده به دلی کهچشم انتظارِ توست...
حال..تو بگوکدامین دریچه رابر دوگانگی بودنتبگشایم؟پاییز بی تابانه ی دلم رایاشهریور چشم انتظار دیدار را......
مادرم زن معتقدی بود؛همان بیست و چند سال پیش که ازدواج کرد نه خاطراتِ فراموش نشدنی داشت و نه مهری عمیق به دل اما حالا سالهاست چشم انتظار پدر سرِ سفره شام با غذایش بازی میکند...من هم بعد از تو با مردی ازدواج خواهم کرد که نه رنگِ چشمهایش شاعرم کند و نه بمِ صدایش در دلم ولوله...که شاید بقولِ مادر دچارِ "عشقِ بعد از ازدواج" شدم و خوشبختی از سر و کول زندگی ام بالا رفت...که وقتِ آمدنش رژ ملیحی بزنم،فرِ موهایم را پشتِ گوشم سنجاق کنم و ب...
از جمعه ها آدینه ترچشم انتظارت در به درمن غرق در دنیای توتو از جهانم بی خبرهادی نجاری...
چشم انتظاری هایم،،، پا برجاست...♥ پرستویِ مهاجر؛ --بیا! لیلا طیبی(رها)...
روح و جانم ! گرچه رفتی و با رفتنت مرا کُشتی ... امّا من هنوز هم امیدوارانه چشم انتظارِ آمدنت هستم زیرا بارها این را شنیده ام که می گویند: قاتل همیشه به محل جُرم، باز می گردد !!! به قلم شریفه محسنی ,شیدا,...
اگر چشم انتظار امدنش هستمازدیوانگی نیستبهانه های دلم رااینگونه فریب میدهمصبرکن دلکماو میاید......
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشدچشم انتظار سوز زمستان و بهمن ام...
آخرین برگهای پاییز را بتکانیلدا چشم انتظار است تا کمی بیشتر دوستت داشته باشم...
رفتیدور شدیدیر شدنیامدیهنوز چشم انتظارم....
ای کاش پرنده بودم تا میتوانستم از بالای ابرهای بغض آلود، زندگی کردنت را تماشا کنم .ای کاش دریا بودم تا میتوانستی سنگِ دغدغه هایت را در دلم پرتاب کنی و ساعت ها به من خیره بمانی .ای کاش فردا بودم تا هر روز در انتظارم بنشینی و ای کاش با تو آنجا بودم؛ در کنار دریا چشم انتظار فردا و غرق شده در رویاهایمان پرواز کردن را به تو می آموختم....
به تمام آدمهای اطرافتان زمان دهید تا خودشان انتخابتان کنند..وجودتان را به کسی یادآور نشویدکه ای فلانی من هم اینجا نشسته ام تایم های بود و نبودت را میشُمارمبگذارید خودشان بفهمندیادشان بیایدکه در آنسوی مشغله هایشان کسی شبیه شما با صبوری تمام چشم انتظارشان استچشم انتظار یک روز بخیر، یک سلام!آدمها را به اجبار کنار خودتان حفظ نکنید...خودشان اگر بخواهند سراغتان را میگیرند و اولویتشان میشوید!...
به تمام ادمهای اطرافتان زمان دهید تا خودشان انتخابتان کنند..وجودتان را به کسی یادآور نشویدکه ای فلانی من هم اینجا نشسته ام تایم های بودو نبودت را میشُمارمبگذارید خودشان بفهمندیادشان بیایدکه در انسوی مشغله هایشانکسی شبیه شما با صبوری تمام چشم انتظارشان استچشم انتظار یک روزبخیر،یک سلام!ادمها را به اجبار کنار خودتان حفظ نکنید...خودشان اگر بخواهند سراغتان را میگیرند و اولویتشان میشوید!...
و من همچنانچشم انتظارعشقی هستمکه تمام زنانگی امرا در وجودش یافته ام...
چشم انتظار فصلی هستم... که در تقویم نمی آید...با تو می آید... !...
ظهرِ اولین روز از پائیز سالدر حالی که سعی میکنی پنجره رو تا انتها باز کنی ک آفتابِ بیشتری به گلای بی حال تو گلدون بتابه؛با خودت فکر میکنی از کی ظهر سه شنبه ام مثل ظهر جمعه دلگیر و نچسب شده...!حقیقتا چشم انتظار نشستن پشت پنجرهدرست تو اولین ظهرِ پائیزکه قد غروب جمعه دلگیره..اونم برای کسی که میدونی قرار نیست بیاد...بدجور دلتنگیِ آدمو تشدید میکنه...پ.ن:بماند به یادگار از..اولین روز از آخرین پائیزِ قرن..یک مهر ماه نود و نه نیمه ه...
با زبان گفتم نیا! اما دلم فریاد زد:پشتِ در چشم انتظارم مثلِ دختربچه ها!...
"وَ مندور از تو.....هر پنج شنبه،غبار روبی می ڪنمچشمانی را ڪه در حسرت دیدنتبیمارند و برای رویت ماه ِ نڪَاهتبرآسمانِ تب دار دلمچشم انتظارند...!" ....
"ماندن" تنها انتخاب من است؛گاهی کنارت،گاهی چشم انتظارت......
جهان برای قدوم مبارک شما مهدی جان تطهیر شده. باقیمانده ی اشک جهان است از سختی انتظار که هر شب از آسمان برسرمان می بارد. مهدی جان براستی که همه این روزها چشم انتظار آمدنت هستیم....
یک روز می آییکه من دیگر دچارت نیستماز صبر ویرانم ولیچشم انتظارت نیستم......
با برگ ها نیامدیبا برف ها بیا......
پسربچه ای که عقب تاکسی نشسته بود از مادرش پرسید: «امروز اون قطار رو برام می خری؟» مادرش گفت: «نه مامان جون، امروز نه.» پسربچه گفت: «پس کی؟» زن گفت: «دفعه بعدی که اومدیم بیرون.» راننده از آینه نگاهی به زن و پسر کوچکش کرد، بعد گفت: «خانم اگه دارید به بچه می گید دفعه بعد، لطفا دفعه بعد که اومدید بیرون حتما براش بخرید.»زن پرسید:«چطور؟»راننده گفت: «برای اینکه چشم انتظار میمونه... انتظار هم خیلی سخته... یا قولی ندید یا به قولی که می دید عمل...
کمی بمان!کمی به من نگاه کن!نگاهت تنها دلیل آرامشم است!در چشمانم نگاه کندراین چشمان اشک آلودکه همیشه درپی رفتن توچشم انتظار به آمدنت بودحال که دوباره آمدی ؛چرا این چنین مرا از خود می رانی ؟چرا چشمانت را از من نگاه می داری؟دیگر تاب و توان سکوت ندارمحس فریاد در من به اوج رسیده استفریاد دوستت دارمِ صدایم را گوش کندرحالی که حرفی نمی زنمبه چشمانم نگاه کنحرفهایم را از نگاهم بخوانآیا چیزی هست که در آن ببینی؟آیا پاسخ درده...
ماندم چشم انتظارت......
چشم انتظار حادثهای ناگهان مباشبا مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر...
نازنین همسرمفاصله به اندازه ای نیست که بتواند آتش سوزان قلبم نسبت به تو را خاموش کند دوباره با هم خواهیم بود آن زمان را چشم انتظارم، دوستت دارم خیلی زیاد...
سیب و انار و پسته، شیرین و ترش و شورطعم اصیل یک شب یلدای مشرقی ستحالا که دوستان همه جمعند دف بیارچشم انتظار صد دل شیدای مشرقی ست...
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم...
خدا کند که بهار رسیدنش برسدشب تولّد چشمان روشنش برسدچو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روزبه این امید که دستم به دامنش برسدهزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگکه آن انارترین، روز چیدنش برسدچه سالها که در این دشت منتظر ماندمکه دست خالی شوقم به خرمنش برسدبر این مشام و بر این جان، چه میشود؟ یا رب!نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسدخدای من! دل چشم انتظار من تا چندبه دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟...