پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مهر و ماه من ، از روزی که با هم دیگه رابطمون و شروع کردیم واسه شب تولدت برنامه ریزی کرده بودمدلم میخواست امشب کنارت باشم و کاری کنم بهترین تولد زندگیت بشهولی حیف که خیلی چیزا از عهده ی من خارجه و دست من نیستالان ما کیلومتر ها از هم دوریمولی قلبمون و احساسمون خیلی خیلی به هم نزدیکهمن برای اینکه با تو ازدواج کنم هر کاری میکنماز هر سدی رد میشمفقط تو پشتم باش بیا با هم رد کنیم مشکلات وبیا شروع کنیم زندگیمون روبیا با هم این زندگی رو ...
خدا کند که بهار رسیدنش برسدشب تولّد چشمان روشنش برسدچو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روزبه این امید که دستم به دامنش برسدهزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگکه آن انارترین، روز چیدنش برسدچه سالها که در این دشت منتظر ماندمکه دست خالی شوقم به خرمنش برسدبر این مشام و بر این جان، چه میشود؟ یا رب!نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسدخدای من! دل چشم انتظار من تا چندبه دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟...