سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
هر کسی ویرانه ی خود را عمارت می کندما به تعمیر دلِ بی پا و سر ، ویران شدیم!...
با خیال رفتگان هم قانعم از بی کسی.....
ز بیقراری ما فارغ است خاطر یار......
تویی که غیر دلم...هیچ جا مقام تو نیست....
گَهی بر سر، گَهی بر دل،گَهی بر دیده جا دارد...️...
دارم به دل از هستیِ موهوم غباریای سیل بیا خانه ی آباد من این است...
منی به جلوه رساندم که در تویی گم شد......
جز ما کسی به بی کسی ما نمی رسد...
به خود نساخته ام آن قدَر که با تو بجوشم...
به هر محفل که ره بُردم چو شمعم سوخت تنهایی ...
مژگان به کارخانه حیرت گشوده ایمدر دستِ ما کلیدِ درِ باز داده اند...
گلها به خنده، هرزه گریبان دریده اندمن حرفی از لب تو به گلشن نگفته ام...
دلِ آشفته یما را سرِ مویی دریاب ......
عقل اگر دربارگاه عشق می لافد چه باکبر در سلطان سر چندین گدا خواهد شکست...
یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد......
لعنت به وضعِ دور ز دلدار زیستن... ...
با ما چه می کند دلِ از ما جدای ما... ...
تا فراموشی به خاطرهاست در یادیم ما...
گفتی چه کسی در چه خیالی به کجاییبی تاب توأم ، محو توأم ، خانه خرابم...
قدردان خود نی ام ازبس که با خود بوده ام...
عضو عضوِ ماجراحت زار حسرت های اوست ......
مطلب نایابِ خویشم بس که جویای توام.....
گَر من به خیالِ تو نباشم به چه کارم...؟...
جهان، طوفان رنگ و دل همان مشتاق بى رنگى... ...
هر صبح چاک پیرهنی تازه می کند.یارب به دست کیست گریبان آفتاب؟...
که می روی تو و رنگ پریده می ماند...
در این هوس کده هرکس بضاعتی دارددعاست مایهٔ جمعی که دستشان خالی ست...
کاغذِ آتش زده محضرِ کم فرصتی ست......
پای تا سر ،دردم اما زحمتِ کس نیستم......
چه زندگیست کسی را که آشنا تو نباشی...
تعمیر می رَمَد ز بنایِ خرابِ ما ......
من بی تو به حال خود نظرها کردمدیدم که هنوزم رمضان در پیش است...
شش جهت بی کسی و من تنها......
نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودمبه کجا برم سری راکه نکرده ام فدایت...
که می روی تو و رنگ پریده می ماند......
شکفتن در مزاجم نیست،رنگ زرد را مانم......
هرکه رفت از خود به داغی تازه ام ممتاز کرد......
در سینه ، بی خیالت رقص نفس محال است...
ز جلوه ی تو چه گوید زبان حیرت من؟...
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنشخاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم.......
آه از امروزی که صرفِ فکرِ فردا می کنم......
غبار صبح تماشاست!هرچه بادا باد !تو هم بخند،جهانِ خراب می خندد..!...
دل با تو سفر کرد و تُهی ماند کنارم......
هرچه می بینم سراغی از خیالت می دهد......
تو و خرامی و صد تغافل ، من و نگاهی و صد تمنا...
به کُجا بَرَم سری را که نکرده ام فدایت؟...