پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیهوده انتظار خبر می کشیم ما...
سوخته لاله زارِ من رفته گل از کنارِ منبی تو نه رنگم و نه بو ای قَدَمَت بهارِ من...
بی سخن باید شنیدن چون نگین نام مرازخم دل چندین زبان داده ست پیغام مرا...
نگاه وحشی لیلی چه افسون کرد صحرا راکه نقش پای آهو چشم مجنون کرد صحرا رادل از داغ محبت گر به این دیوانگی بالدهمان یک لاله خواهد طشت پرخون کرد صحرا را......
نفس آشفته می دارد چو گل جمعیت ما راپریشان می نویسد کلک موج احوال دریا رادر این وادی که می بایدگذشت از هر چه پیش آیدخوش آن رهرو که در دامان دی پیچید فردا را......
رنج دنیا،فکر عقبا، داغ حرمان ، درد دلیک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد...
خون به دل ، خاک به سر، آه به لب ، اشک به چشم بی جمال تو چه ها بر من مسکین آمد...
گهی بر سر گهی در دل گهی در دیده جا دارد غبار راه جولان تو با من کارها دارد...
گر من به خیال تو نباشم به چه کارم...؟ ️️️...
.ز جلوه ی تو چه گوید زبان حیرت من؟ ️️️...
هرقدر بر خویشتن تنگی ازین منزل برآ......
فراموشی نصیبم کن مگر یادت کنم گاهی.....
به تدبیراز غم کونین ممکن نیست وارستن...
طمع افزونتر از دزدست اینجا پاسبانها را...
خرامش در دل هر ذره صد طوفان جنون دارد...
مژگان بهم آوردمnbsp; ورفتم به خیالت ......
مکیدن از لبِ هر عضو بوسی زَد دهانم را......
کمم در چشمِ خلق ، امّا برای خویش بسیارم...
با همه زشتی اگر در پیشِ خود خوبم بس است!...
جای ما در هر مکان خالیست گویا رفته ایم......
با ما چه می کند دلِ از ما جدای ما ......
گران جان تر زِ چندین کوهم و دِلْ می کشد بارم.....
پُر بی کسم امروز،کسی را خبرم نیست.....
در مملکت سایه زِ خورشید نشان نیست......
روبه عرق نهفت ورفت زندگی ازحیای ما...
بر لبِ ما، خنده یکسر شکوه ی دردِ دل است.....
بر سر ما خاک اگر دستی کِشد بالِ هُماست...
ناله بسیار است امّا بی دماغ شِکوه ایم...
شبستان معاصی صبح رحمت آرزو دارد......
از این خاک فنا تا کی فریب زندگی خوردن؟...
آرزو در دل شکستم ، خوابِ راحت موج زد......
هر کجا مهر تو تابد،سحرت می گردم......
هر دعایی که نکردم به اثر نزدیک است ......
جهان جز کنجِ تنهایی ندارد جایِ مأنوسی... ...
دعاست مایهٔ جمعی که دستشان خالی ست .....
در وصل هم کنار خیالیم چاره چیست؟...
ز کدورت من و ما پرم،غم بار دل به که بشمرم؟......
بس که در فکرِ خود اُفتادم سَر از زانو گذشت......
چندان که فراموش توام ،یاد تو دارم......
به جُز دستِ دعا دیگر که بالا می برد ما را ؟!...
فردوسِ دل ، اسیر خیال تو بودن است ......
به بزم وصل، عاشق را چه امکان است خودداری...
گَرَم بیایی و پُرسی چه بردی اندر خاک؟ز خاک نعره برآرم که آرزوی تو را......
من و در خاک غلتیدن، تو و حالم نپرسیدنبه عاشق آنچنان زیبد، به دلدار اینچنین باید...
زبانم گرم حرف کیست کاین مقدار خاموشم...؟...
دست و پا گم کرده ی شوق تماشای توام......
همچو عکس آب تشویش از بنای ما نرفتمرتعش بوده است گویی پنجه ی معمار ما...
دل آشفتهٔ ما را سر مویی دریاب......
ما را..به غم عشق،همان عشق علاج است... ...
کمان کشیده ام امّا خودم نشانه ی خویش......