پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر زندگی تمام آدم های بزرگ تاریخ را زیرورو کنی به این نتیجه می رسی که پیشرفت بشر، فقط و فقط مدیون قدرت تله ها بوده ، نه آن آدم ها یا سیر حوادث و چیزهای دیگر . چون اگر آن آدم ، تله ی آن کار نمی شد ، یک احمق معمولی سیب زمینی خور از کار در می آمد که فقط بلد بود یک جین بچه پس بیندازد و دو تا مستراح را تنهایی پر کند و بمیرد. آن تله ها از آن آدم های بی ارزش ، جواهراتی نادر درست کرده ا ند . / محمد رضا کاتب / برشی...
در ریاضیات علامتی هست به نام تهی . گاهی خالی شدن و خالی بودن با آرامش همراه است و گاهی با بی قراری و ناآرامی . در این تهی راز آرامش و عشق و زیبایی و همه ی چیزهای خوب زندگی را می شود پیدا کرد . عجیب آن جاست که میلیاردها بار توسط میلیاردها نفر تا حالا کشف شده و باز توسط کس دیگری کشف می شود و هربار انگار بار اولی است که در جهان کشف شده . کشف بعضی از چیزها برای دومین بار حتا آنها را بی اهمیت می کند ولی این تهی جزء آن چیزهایی است که هر روز توسط کسا...
هیچ چیزی به سرعت خبر های بد نیست . سرعت آن ها به این خاطر است که نمی خواهیم شان . / محمد رضا کاتب / رام کننده /...
گاهی یک سری چیز ها توضیح نمی خواهد؛عمقش را بفهمی کافیست......
تو مرام گل ها نیست چهار فصل بمانند . قشنگی گل بیشتر از آن که به ظاهرش باشد ٬ به عمر کوتاهش و حیف شدنش است . وقتی گلی همیشه دم دست باشد ٬ می شود درخت کاج گوشه ی باغ . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده...
یکی از فایده های فکر کردن زیاد ٬ تلف کردن وقت آدم به بهترین صورت است . تلف کردن وقت کار بسیار سخت و پیچیده ای است که اگر انسان از پس آن بر بیاید بد جوری سرگرم می شود . / محمد رضا کاتب /رمان رام کننده...
کو چک تر ین چیزهای اطراف ما ن همیشه بزرگ تر ین نقش ها را تو زندگی ما دارند چون اگر آن چیزهای بی ارزش و احمقانه نباشند ٬ تمام چیز های بزرگی که داریم از کار می افتند ./ محمد رضا کاتب / رمان رام کننده...
می دانی علت مرگ وزندگی آدم ها چیست ؟ احتمالات است .کسانی که قواعد احتمالات را نادیده می گیرند زودتر از آن چه که باید نابود می شوند یا صحنه را ترک می کنند . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /....
یکی از هدیه های بزرگ دنیا به آدم های بزرگ ، سد ها ، سختی ها و دشمنان بزرگی است که مقابل آن ها قرار می دهد . واین طوری است که آدم های خیلی معمولی به خاطر موانع بزرگ سر راه شان نا غافل تبدیل به بزرگ تر ین آدم های آن دوران می شوند . / محمد رضا کاتب...
رابطه ی یک زن و مرد ، مثل رابطه ی یک بازجو و متهم است . هر کسی بتواند چیز بهتری رو کند می نشیند روی صندلی بازجو ، و آن یکی را مجبور می کند نقش متهم را قبول کند . محمد رضا کاتب/ رمان لمس/...
غصه ها و آرزوهای آدم هفت تا جان دارند. وقتی می کشی شان میروند لباس عوض می کنند وبا یک سر و وضع تازه بر می گردند دوباره تو زندگیت . این که چطور می شود حریف هر چیزی شد اسمش می شود زندگی . رمان لمس / محمد رضا کاتب...
راز گم شدن خیلی از چیز ها یی که داشتیم و حالا دیگر نداریم این است که نتوانستیم دلیلی همیشگی برای وجود شان پیدا کنیم . / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
تجارت به من یاد داده درختی که میوه نمی دهد میان اجاق جایش است . این طوری به خودم می فهمانم اگر نجنبم حقم است بسوزم . و این باعث می شود بترسم و نتوانم وقتم را تلف کنم. / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
تو هر دوره ای از عمر آدم معنی خوشی و خوشبختی عوض می شود . برای همین متوجه ی وجودش نمی شویم . وقتی جوانی چیز ها یی باعث خوشبختی ات می شود که تو پیری همان ها باعث بد بختی ات می شود . / محمد رضا کاتب /رمان لمس...
بعضی از آدم ها با انتخاب های بدشان زندگی و حتی مرگ شان را پیش خور می کنند و بعد می مانند تا ته خط باید چکار کنند . محمد رضا کاتب / رمان لمس...
زن بودن خودش یک جور خفت وبیگاری است . یک جور فحش ونفرین است حتی برای سگ ها . /محمد رضا کاتب / رمان لمس...
گاهی آدم با یک نگاه سرد یا جمله و خنده ی بی جا کسی را جا به جا می کشد و خودش هم این را هیچ وقت نمی فهمد . وقتی زیبایی ، خلاقیت و کار کسی را نمی بینی او را می کشی چون طرف جلو چشم خودش و بقیه یکهو محو می شود . / محمد رضا کاتب / رمان لمس/...
بدی زندگی این است که مثل فیلم ها نیست که آدم یکهو تا گردن خوشبخت بشود . خوشبختی آن قدر آرام می آید و می رود که آمدن و رفتنش را اصلا نمی فهمیم. / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
هرچه آدم بیشتر نا امید باشد بیشتر دروغ می گوید و می خواهد دروغ بشنود. چون دروغ ها از جنس خیال و آرزو هستند و دنیا را طوری بهت نشان می دهند که دوست داری ببینی. / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
می دانی چرا چیز های بزرگ از چیزهای کوچک بزرگتر هستند .چون ما این طوری به خودمان تلقین کردیم و باورشان.حتی مرگ یک فکر و باور است یا یک جور بازی ذهنی. /محمد رضا کاتب / رمان لمس...
«در سرم نیست بجز وصل تو سودای دگر»غیر ازین حیف بُوَد از تو تمنای دگرعمر بگذشت و دگر مهلت دیدار نماندفرصتی نیست ، مده وعده ی فردای دگرز جفا شانه مزن بر مشکن زلف که دل جز سر زلف تو مسکن نکند جای دگرصنما جز گل رخسار تو در باغ جهانمنظر چشم مرا نیست تماشای دگردل که زد غوطه به دریای محبت دانستچون تو ای جان نبُوَد گوهر یکتای دگرجز به سر پنجهٔ غم تار دلم کوک مکنکه بجز ناله نخیزد ، ز دل آوای دگرگیرم از عشق جگر سوز تو د...
سفَر؛ از سُفره خانه؛ تا سرِ کار،برای کسبِ روزیِ حلالی؛و شب، می آید او، خسته؛ ولی شاد؛نگاهش، ناب؛ چون آبِ زلالی...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)...
چای مان در استکان،کودکی مان در کوچه ها،خوشی هایمان در سینه،عزیزانمان در دوردست،و لبخندهایمان در عکس ها جاماندند......
ای خالق کون و مکان بنگر که جانم می روددر هجر او ای مهربان ، تاب و توانم می روددر آرزوی وصل با آن صاحب حسن و جمالاحساس زیبا و خوشم با دل سِتانم می رودمن تشنه ی دیدار یار ، او در پی آب روانآن غنچهٔ شیرین زبان از گل سِتانم می روددردا که بی او خسته ام ، دل از همه بگسسته ام می خواهمش از عمق جان ، با جسم و جانم می رود ای وای از این دلواپسی مُردم دگر از بی کسی بی روی آن ماه جهان ، روح و روانم می رود دلدادهٔ رویش منم ، سرگ...
این منم تازه ترین فاجعه ازمحضرِ عشقکه نشستم به عزاداری خاکسترِ عشقبشکند آینه ایکاش ، که مشغولم کردبه خودآرایی هرروزِ ملال آور عشقبه تماشای تو مشغول شدم یادم رفتکه سلامی کنم ای دختر نیلوفر عشقخاطرات من وُ تو هرچه که بود عشق نبودخط بزن اسم مرا زودتراز دفتر عشق...تا کی از چشم تو احساس گدایی کنم؟ آهخسته ام خسته ازاین خواهشِ شرم آور عشقمهربانیِ تو ازعشق نبود؛ از هوس استدایه هرگز نتواندکه شود مادر عشق...عشق شاید که ف...
تو را دیدن ، سرآغاز اسیری ستتمنّایت چه راه ناگزیری ست... بقدری ریخته ، نور از ، دو چشمتکه گویی ، کهکشان راه شیری ست بهزاد غدیری...
وَ سطر آخر است وسایه ای بر خاک می ریزد--که تندیسی تَرَک خورده ست،می دانی؟..نمی دانی نمی دانیرضاحدادیان...
شب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که--شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانیرضاحدادیان...
درخت را شکستامّااز پس کوه بر نیامدباد.رضاحدادیان...
تا تبرها چشم وا کردند در آغوش باغشاخه،شاخه تک درخت نیمه جانم پاک شد رضا حدادیان۱۴۰۲/۳/۲۲...
آتشفشانفراموش کردخاموش کندته مانده ی سیگارش راجنگل سوخت.رضاحدادیان۱۴۰۲/۳/۴...
گاهی وقتا آدما دلشون رفتن میخواد...یه جاده بی انتها.. .نه برای رسیدن به مقصد خاصی ...فقط برای دور شدن ...دور شدن از مبدأ درد...دور شدن از آدمهایی که غرق شدن تو دنیای کوچیک و تاریک خودشون ...گاهی وقتها باید روح خستتو برداری و بدون اینکه دنبال مقصد خاصی باشی فقط بری...اونوقته که همه ی مسیر برات میشه مقصد...گاهی تنهایی...گاهی باید با خودت خلوت کنی...گاهی باید برای خودت باشی...گاهی باید دور شد...گاهی باید کمرنگ شد...گاهی هیچ...
می خواهمبه خواب طولانی رومروزگاری بلند شومخود را در میان کوره ای ببینمآنگاه کهگِل من پخته شودوگرنه سوختن را کههمه بلدند...می خواهم به خواب خویش بیدار باشم و وارسته وگرنه خوابیدن را که همه بلدند... می خواهم چشمانم را باز کنم پر و بال بگشایم وپرواز کنم وگرنه راه رفتن را که همه بلدند...می خواهم در کهنه شهریخالق عشق باشموگرنه بنده عشق بودن را کههمه بلدند...می خواهم یک دانه از انسان در تنم بکارموگرنه آدم...
شاعر شده ایم و سخت در حاشیه ایمشخصیت برجسته ی این ناحیه ایمدنیا هم اگر اسیر دریا بشودما غرق ردیف کردن قافیه ایمبهزاد غدیری ، شاعر کاشانی...
دلنوشته:کارون عزیزمتو را دیگر چه شد کارون عزیزم!؟هنوز اندوه زاینده رودمان از دل هایمان کوچ نکرده است ؛هنوز غم دریاچه ی ارومیه بارش را نبسته؛ تورا چه شد کارون عزیزم!؟آخ از درد دل که با گفتن تمام نمی شود...نمی دانم، نمی دانم چرا خشکسالی به ما نزدیک شده. دُرست بیخ گوشمان است.نمی دانیم برای کدامتان گریه کنیم.چقدر گریه کنیم که پُر شوید!؟برای دریاچه ی ارومیه ، یا برای زاینده رود خروشان مان که غم در دلش لانه کرده؟!یا برای تو که بدتر ...
مهربانی راه میانبر به بهشت است ...آریا ابراهیمی...
چهار چوبی که برات ساخته شده زندانت نیست ! راه بهت نشون میده...
مادر تجلی لبخند خداست ؛همانقدر ناب ، همانقدر مهربان...آریا ابراهیمی...
هر آدمی در زندگی باید یک نفر را برای تقسیم شادی هایش داشته باشد؛ که هر وقت به جایی رسید، قله ای را فتح کرد، دستی را گرفت و قلبی را شاد کرد، او باشد تا برایش تعریف کند و این شادی را با او سهیم شود.هر آدمی باید یک الهام بخش صلح و آرامش در زندگی اش وجود داشته باشد؛ که در روزگار سختی و تنگدستی مرهم زخم هایش شود، که در پرتگاه های هولناک و گاه غم انگیز دستش را بگیرد ، که تنها او باشد که همه ی بدقلقی هایش را تاب بیاورد و از کنار او ماندن خسته نشود....
برخی انسان ها وجودشان همانند لؤلؤ ارزشمند است و خیالشان همانند عسل شیرین! آنان که در آشوب های زندگی ما حضور دارند و در خوشحالی مان سهم زیادی دارند! به ارادت می نشینند کنارِ آشوب های ذهن مان، و از ما طلب دارند گفتنِ هر آنچه آرامش ذهن مان را به آشوب تبدیل می کند....
ای زنانی که از آغاز تاریخ با پای برهنه انگورها را لگد کرده اید.ای زنانی که در اروپا در بندِ کمربند عفت بودید.ای ساحره هایی که در قرون وسطی زنده زنده سوزانده شدید.ای نویسندگان قرن نوزدهم، که کتاب های خود را با نام مستعارمردانه نوشتید تا قابل انتشار شوند.ای زنان، ای چای کارانِ سیلان.ای زنانِ برلین که پس از جنگ شهرتان را از نو ساختید.ای زنان پنبه کار مصر.ای زنانِ الجزایری، که بدن هاتان را به مدفوع می آغشتید تا سربازان فرانسوی به شما ...
آرامش....چیز خوبیستاما.... یک مدل آرامش هستکه زیادی خوبستمثل رها شدن روی آبگاهی باید خودت را رها کنیو لحظاتی در سکوت به سر ببریاما....اگر مدام در این حالت بمانییا فقط رهایی و شادی بخواهیآرزوها کمرنگ می شوندو دیگر هدفی نمیماند که برایش تلاش کنیزندگی، قانون گاهی هاستیک قهرمان وقتی به قهرمانی می رسدعمق آرامش و اوج لذت را می چشدهمین قدر ناب و دلچسبیاحقالهه فاخته@elahe fak...
بهار بود گل به شوقش می رویید آریا ابراهیمی...
شاید خوردن یک لیوان شربت آلبالو با یخ در تابستان لذت بخش باشدیا لذت اولین برف زمستانقند در دل آدم آب می کندیا حتی شنیدن موسیقی آرام باعث شور در آدم شوداما هیچ کدام به اندازه ی نشستن کنار تو در نیمکت دونفره ی پارکقلبم را به هیجان زندگی وا نمی دارد!!مهدیه باریکانی...
ظاهراً ایمان من در حلقه ی چشمان توستهر دمی پلکی زدی کافر به دین خود شدمبرده ای عقل و به جایش تو جنون آورده ایمن در این عمق نگاهت از خودم بیخود شدمبهزاد غدیریشاعر کاشانی...
در این دنیای بی درکه پیکرش ویرانه ای ست بر قامت خمیده ی تنهاییمیان وارفتگی های درهم روزگاراز آن کهنه زخم تنیده در پیلهحرفی نیستوقتی نگاهم یک دنیا فریاد استاما ...جوانه می زند بذری که دست دعا و مهر خدا در خاک گلدان دل کاشته. . بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
وطنم دوباره هوایت صاف خواهد شد و پرنده بر آسمانت خواهد رقصید، وطنمتو را بیشتر از جان دوست دارم و یقین دارم به روزهایی که در کویر تو آرام آرام باران خواهد بارید......
گاهی آن غریزه ی حیوانی در حیواناتی که رام انسان نیستند و به آنها می گوید اگر انسانی به نوزادشان دست زد اونو رها کنند را با تموم تلخیش می ستایم ....
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام...
بر من ببار تا بشکفم حتی در این دلمردگی...