پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گربه در حال رژّه رفتن بود، موش در حال گریه در سوراخآه، دیوارها ترک برداشت، ناگهان گشت زیر در، سوراخ حمله کردند از چهار جهت، شهر از خشم و خوف حامله شدسقط کردند مادران از ترس، کودک ِ قلب، باجگر سوراخ پهلوان پنبه های ما آن شب گرم خرناس و «ناس» تا «گل صبح»خفته بودند، مثل خرس همه، هرکه در هرطرف به هرسوراخ دشت در دست موریان افتاد، ملخان جمله قتل عام شدندآنقدر ها کشان کشان بردند، ...پرشد از حجم بال و پر، سوراخ نوبت جنگ تن به تن ش...