گربه در حال رژّه رفتن بود، موش در حال گریه در سوراخ
آه، دیوارها ترک برداشت، ناگهان گشت زیر در، سوراخ
حمله کردند از چهار جهت، شهر از خشم و خوف حامله شد
سقط کردند مادران از ترس، کودک ِ قلب، باجگر سوراخ
پهلوان پنبه های ما آن شب گرم خرناس و «ناس» تا «گل صبح»
خفته بودند، مثل خرس همه، هرکه در هرطرف به هرسوراخ
دشت در دست موریان افتاد، ملخان جمله قتل عام شدند
آنقدر ها کشان کشان بردند، ...پرشد از حجم بال و پر، سوراخ
نوبت جنگ تن به تن شد و رفت، نعره سر داد از دل میدان
بست یک چشم را، نشانه گرفت، تاکه شد سینه ای سپر، سوراخ
فصل صلح است، ای کبوترها، چه شده که کبودتر شده اید؟
مصلحان مصلحان، شماهاهم، بتمرگید، همچنان در کاخ
ZibaMatn.IR