پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
- نامه ایی که هرگز خوانده نشد...مهربانم!مادامی که برایت می نویسم، روح و جسمم بر پیکره ی قلم می افتد و جانم را روانه ی جوهر می کند که من را برایت در این نامه زنده کند.جزء به جزء خاطراتمان را به یاد دارم. در کنارت بودم، گرمای حضورت را حس می کردم و لحظات نابی که شاهدش بودم، به این زندگانی امیدوارم کرده بود.در کنارت معنای واقعی زندگی را درک می کردم اما، چه شد که به این وضع مهلک دچار شدیم؟دنیا با تمام هیبتش غرید!طبل کوبید؛رعد و برق و ...