متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
בر בلم غوغاست،
از چشمان من جاریست این בرב عمیق.
زنـــבگــی...
قصه یِ בلتنگیِ בلهایِ ترڪ خورבه ے ماست.
نمیـבانم تو نیستی،
یا اینکـہ پاییز زوבتر از راہ رسیـבه.
آخر בلم غمگین و سرב است.
_ صندلیِ خالی، گوشهی اتاق_
پدرم
همیشه روی صندلی مینشست،
به گوشهای خیره،
بیآنکه چیزی بگوید.
من میپرسیدم:
به چی فکر میکنی؟
و او،
با صدایی آرام،
میگفت:
هیچی...
اما من میدانستم،
در آن "هیچی"،
تمام جهان جا گرفته بود:
دغدغهی نان،
خاطرهی کودکیاش،
و شاید
دلتنگیِ پنهان برای من....
ندیده بودم آدمی
با ملک خویش اینچنی کند
که تو با دل امانت در سینه ام کردی
شخمش زدی چون زمینی بایر
با اینکه مسکن آبادت بود
و رها کردی
که مواتاش سازی
تا بگوی که از اول مامنی نبود
آری
سکه های فردایمان را بذرِ نابارور کردی
غم בل بـہ ڪس نگویم،
ڪـہ توان گـفـتن نیست.
گاهی دلم میخواهد
بیدار نشوم،
بگذارم دنیا
همیشه مرا
زیبای خفته ببیند…
غروب شد ، باران زد و برگ ها ریخته بود
باز پاییز خسته ی ، خسته ی ، خسته بود
غمگین ترین حالت پاییز عیان شد و انگار
عاشقی زیرِ نم باران دِلش شکسته بود
مرد ، کوچه ، گُلِ سرخ پَرپَر شدند و باز
عاشقانهای که از هم ،...
اما باید بگویم
از وقتی دیگر نیستی
تا در را به رویم باز کنی،
تمام درها
یکییکی
بستهاند
و من،
پشتِ هزار "درِ بسته"
ایستادهام...
هوای دلم ابری ست
در این باران پاییزی
کوچهها غرق سکوت
اما قلبم
با ضرباهنگ تندش
سینه ام را
از جا میکند
غزل خداحافظی را
بدون مقدمه سروده شد
بغضِ آسمان شکست و
باران گوشزد کرد
که پاییز فصل جدایی هاست و
نام خیابانش
چیزی نیست بجز تنهایی
پدر.....
درختِ من، به خوابِ خاک افتادهای
بیبرگ و بیصدا، ولی پر از آوازِ گذشته...
ریشههایت هنوز در تپشِ خاکاند
و سایهات روی خاطراتم کشیده شده است.
نامت را باد میخواند از گوشههای کوچه
و من هنوز با صدای تو دعا میکنم، بیآنکه لب باز کنم.
خاموش شدی، اما چراغِ...
خبرت هست که چشمان دلم غمگین است
دل من چون گل لاله چقدر خونین است
بیتو ای مایهی آرامش جانم، هر شب
جای لبخند به لبهای دلم نفرین است
دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست
کز یاد ببردم همه ی آبله هارا
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا
با سلسله ی موی تو شاعر...
بـے تو בر هر نفسم،
پاییز בر جریان است.
عمریست کـہ בلتنگ توام،
جاے تو خالیست کجایی؟
(خاطرات)
ماندهام با خاطراتِ تلخِ دورانی که نیست
کوچه و پسکوچهها و آن خیابانی که نیست
یادم آید آن صفا و دوستیهای قدیم
سادگیها و مرام و عهد و پیمانی که نیست
میرَوَم پای پیاده ، پا به پای کودکی
از مَسیر خانه سوی آن دبستانی که نیست
گاهگاهی میزنم...
گذر کرבیم از این دنیای ویران
گذر کرבیم ولے با جسمے بے جان.
بگذار بگویم
در نبودت
قلبم چقدر تیر کشیده است ؟!
خوب که فکر میکنم
من تیر باران شده ام .